کد مطلب:330030 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:337

نگاهی بر زندگی چهارده معصوم ع ،معصوماول پیامبراسلام ص
مژده متقابل ابوطالب و همسرش



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام صادق (ع ) فرمود: هنگامی رسول خدا(ص ) متولد شد، فاطمه بنت اسد(مادر علی علیه السلام و همسر ابوطالب ) برای مژده دادن در مورد ولادت با سعادت پیامبر(ص )، نزد ابوطالب آمد و مژده داد.

ابوطالب گفت :

((اصبری سبتا ابشرك بمثله الا النبوة ))

:((یك سبت (30 سال ) صبر كن ، من تو را به وجود پسری مثل او(دارای كمالات او) غیر از مقام نبوت - مژده خواهم داد))

امام صادق (ع ) فرمود: منظور از سبت )) سی سال است ، و فاصله بین تولد پیامبر(ص ) و تولد علی (ع ) سی سال بود. (137)

در نقل دیگر آمده ؛ امام صادق (ع ) فرمود: هنگامی كه رسول خدا(ص ) متولد شد، سفیدی كشور ایران و كاخهای شام ، برای مادرش آمنه (س ) نمایان شد، فاطمه بنت اسد(مادر علی علیه السلام )، خندان و شادان به حضور ابوطالب آمد، و سخن آمنه (س ) را به ابوطالب خبر داد، ابوطالب گفت :((آیا از این تعجب می كنی ؟، همانا تو دارای فرزندی می شود كه وصی و وزیر او است ))(138)

به این ترتیب می بینیم ابوطالب (ع ) سی سال قبل از تولد علی (ع )، به ولادت او مژده می دهد كه او وصی پیامبر(ص ) خواهد شد، و طبق بعضی از روایات ، ابوطالب این خبر را از اخبار آسمانی پیامبران و گفتار راهبان بدست آورده بود.



احترام و تجلیل فوق العاده پیامبر(ص ) به مادر علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

فاطمه بنت اسد مادر علی (ع ) نخستین زنی بود كه پیاده از مكه به مدینه ، هجرت كرد، و از همه مردم نسبت به پیامبر(ص ) مهربانتر بود (139)

روزی از پیامبر (ص ) شنید كه آن حضرت فرمود: ((همه مردم در روز قیامت ، برهنه ما در زاد، محشور می گردند))، تا این سخن را شنید گفت : واسواتاه !:((وای از این رسوائی ))پیامبر(ص ) (او را دلداری داد و به او) فرمود: من از درگاه الهی می خواهم كه تو را لباس محشور نماید.

نیز فاطمه بنت اسد، در مورد سختی فشار قبر، سخنی شنید، گفت : واضعفاه !: ((وای از ناتوانی !))

پیامبر(ص ) (باز او را دلداری داد و) و فرمود:((من از درگاه خدا می خواهم كه فشار قبر را در مورد تو بر دارد)).

روزی فاطمه بنت اسد به رسول خدا(ص ) عرض كرد:((می خواهم یكی از كنیزهای خود را آزاد كنم )).

پیامبر(ص ) به او فرمود: ((اگر چنین كنی ، خداوند در برابر هر عضوی از او، یك عضو تو را آتش دوزخ آزاد كند، وقتی كه فاطمه بیمار شد و در بستر وفات قرار گرفت ، در حدی كه دیگر نمی توانست سخن بگوید، با اشاره به پیامبر(ص ) چنین وصیت كرد: ((غلام مرا آزاد كن .))

پیامبر (ص ) وصیت او را پذیرفت .

روزی پیامبر(ص ) نشسته بود، ناگاه دید علی (ع ) گریان به حضور رسول خدا(ص ) آمد.

پیامبر: چرا گریه می كنی ؟

علی : مادرم فاطمه (س ) از دنیا رفت .

پیامبر: به خدا، او مادر من هم بود(وامی والله ).

آنگاه پیامبر با شتاب برخاست تا كنار جنازه فاطمه (س ) آمد، وقتی كه آن منظره را دید، گریه كرد، سپس به بانوان دستور داد كه جنازه او را غسل دهند؛ و به آنها فرمود: وقتی كه از غسلش فارغ شدید، كاری نكیند تا به من خبر دهید، آنها بعد از فراغ از غسل ، پیامبر(ص ) را آگاه كردند، رسول خدا(ص ) پیراهنی را كه در زیر لباسش می پوشید و به بدنش می چسبید، به یكی از آن بانوان داد تا آن را كفن او كنند، و به حاضران فرمود: ((اگر دیدید من كاری را انجام دادم كه قبل از آن ، انجام نداده بودم از من بپرسند كه چرا این كار را كردی ؟)).

بانوان پس از غسل و كفن ، جنازه را آماده كردند، پیامبر(ص ) جنازه را روی دوش كشید و همواره زیر جنازه بود تا آن را به كنار قبر نهاد، نخست داخل قبر شد و در آن دراز كشید، سپس برخاست و جنازه را با دست خود گرفت و در میان قبر گذاشت ، آنگاه پیامبر(ص ) سرش را به داخل قبر خم كرد، و مدتی طولانی سر به گوش فاطمه (س ) نهاد و شنیدند می فرمود: ((پسرت ،پسرت ،پسرت !)).

سپس از قبر بیرون آمد، و قبر را با دست مبارك پوشانید و صاف كرد، آنگاه خود را بر روی قبر انداخت ، شنیدند می گوید:

لا اله الله اللهم انی استودعها ایاك

:((معبودی جز خدای یگانه نیست ، خدایا من او(فاطمه ) ر به تو می سپارم )).

آنگاه به خانه بازگشت .

مسلمانان این سؤ ال را از رسول خدا(ص ) پرسید:

((ای رسول خدا! شما را دیدیم ، كارهائی كردی كه قبلا به هیچكس چنین برخوردی ننموده بودی ؟!)).

پیامبر (ص ) در پاسخ فرمود: امروز من آن مهربانی ابوطالب (كه توسط فاطمه (س ) ادامه داشت ) از دست دادم ، اگر چیز خوبی نزد فاطمه (س ) بود، مرا از خود و فرزندانش ، به آن چیز، مقدم داشت .

من از قیامت یاد كردم ، و گفتم : مردم برهنه محشور می شوند، او گفت : وای از این رسوائی ، من ضامن شدم كه خدا او را با لباس ، محشور كند.

من در نزد او از فشار قبر یاد كردم ، او گفت : وای از ناتوانی ، من ضامن شدم كه خداوند او را از عذاب قبر نگهدارد، از این رو او را با پیراهن خودم ، كفن كردم ، و در قبرش خوابیدم و سر به گوشش نهادم .

و آنچه از او می پرسیدند، به او تلقین كردم ، وقتی كه از او پرسیدند: پروردگارت كیست ؟ جواب درست داد.

وقتی كه از او پرسیدند: پیغمبرت كیست ؟ جواب درست داد.

وقتی كه از او پرسید: امامت كیست ؟، زبانش به لكنت افتاد، من به او گفتم : ((پسرت ، پسرت ، پسرت )). (140)



نمونه ای از بزرگواری و عفو پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(یك زن یهودی در جریان خیبر، كه در سال هشتم هجرت ، واقع شد، غذائی از دست گوسفند تهیه كرده و آن را مسموم نمود و به رسول خدا(ص ) خورانید، و اثر آن غذای مسموم گاهی ظاهر می شد و سرانجام آن حضرت ، بر اثر مسمومیت ،بیمار و بستری شده و رحلت كرد).

آن زن یهودی را دستگیر كرده ، نزد رسول خدا(ص ) آوردند، پیامبر(ص ) به او فرمود:((چرا چنین كاری انجام دادی ؟)).

زن گفت : با خود گفتم : اگر پیغمبر باشد، به او زیان نمی رساند، و اگر پادشاه باشد، مردم را از او آسوده خواهم كرد.))

رسول خدا(ص ) آن زن را مجازات نكرد و بخشید باب العفو، حدیث 9، ص 108- ج 2.



سرپرستی عبدالمطلب از پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(عبدالمطلب بزرگ و رئیس مكه ، جد پیامبر(ص ) (یعنی پدر عبدالله ) بود، پیامبر(ص ) قبل از آنكه به دنیا بیاید، پدرش از دنیا رفت ، و هنگامی كه شش ‍ ساله بود مادرش از دنیا رفت ، سرپرستی آن حضرت را عبدالمطلب به عهده گرفت ، به خصوص او از كتابها و اخبار پیامبران و قرائن دریافته بود كه محمد (ص ) پیامبر آخر الزمان است ، از این رو در حفظ او، مراقبت می كرد تا اینكه عبدالمطلب در سال هشتم ولادت پیامبر(ص ) از دنیا رفت ).

عبدالمطلب ، شتران بسیار داشت ، ساربانان متعدد، از آن شترها در چراگاهها نگهبانی می كردند، به عبدالمطلب خبر رسید كه چند شتر او فرار كرده و از چراگاه دور شده اند، عبدالمطلب ، محمد(ص ) را(كه در آن هنگام كمتر از هشت سال داشت ) برای گردآور شترها به بیابان فرستاد، ولی او رف و دیر كرد، و همین موجب نگرانی شدید عبدالمطلب شد( با خود می گفت نبادا این كودك ستخوش حوادث شده و كشته شده باشد)، عبدالمطلب كه به خدای یكتا ایمان داشت كنار كعبه آمد و حلقه در كعبه را می گرفت و می گفت :

یا رب اتهلك الك ان تفعل فامر مابدالك

:((پروردگار! آیا اهل خود را هلاك می كنی ؟ اگر چنین باشد، امری از جانب تو ظاهر شده )) (یعنی طبق اخبار، تو می خواستی این كودك ، پیغمبر گردد، ولی اكنون ((بدا)) حاصل شد، وبرای ما آشكار گشت كه خواسته تو، موقت بود).

طولی نكشید كه محمد(ص ) در حالی كه شترهای فراری را جمع كرده بود بازگشت .

عبدالمطلب كسانی را به هر جاده و دره برای جستجوی پیامبر(ص ) فرستاده بود، و فریاد می زد: ((خدایا! آیا اهل خود را هلاك می كنی اگر چنین كنی برای تو بدا حاصل شده است )).

ولی وقتی كه چشمش به سیمای نورانی محمد(ص ) افتاد، او را در آغوش ‍ گرفت و بوسید و فرمود:((پسر جانم ! پس از این تو را برای كاری به جایی نمی فرستم ، چرا كه می ترسم ، دستخوش حوادث شده و ناگهان كشته شوی )). (141)



راز احترام عبدالمطلب به پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(در آن هنگام كه عبدالمطلب از پیامبر(ص ) سرپرستی می كرد كه دوران كودكی پیامبر(ص ) تا هشت سالگی بود) در آستانه كعبه ، فرشی می گستردند كه مخصوصی عبدالمطلب بود، و برای دیگری در آنجا فرش ‍ گسترده نمی شد، عبدالمطلب فرزندانی داشت ، كه بالای سرش ‍ می ایستادند، و از كسانی كه نزدیكش می رفتند، جلوگیری می كردند.

رسول خدا(ص ) كه كودك تازه به راه افتاده بود و روی زانو عبدالمطلب نشست .

یكی از پسران عبدالمطلب ، خم شد تا رسول خدا(ص ) را از او دور كند، عبدالمطلب (با تندی رو به او كرد و) گفت : دع ابنی فان الملك قد اتاه :((از پسرم دست بدار، زیرا فرشته نزد او آمده است )) همان ، حدیث 26،ص 448 -ج 1.



ایمان ابوطالب و تمجید او از محمد(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شخصی به امام صادق (ع ) گفت : اهل تسنن گمان می كنند كه ابوطالب كافر بوده است ؟

امام صادق : آنها دروغ می گویند، چگونه او كافر بود، با اینكه در اشعای چنین می گوید:

الم تعلموا انا وجدنا محمدا



نبیا كموسی خط فی اول الكتب





لقد علموا ان ابننا لا مكذب



لدینا ولایعنا بقیل الاباطل



والبیض یستسقی الغمام بوجهه



ثمال الیتامی عصمة للا رامل



((مگر نمی دانند كه ما محمد(ص ) را مانند موسی (ع )، پیغمبری یافته ایم كه نامش در كتابهای پیشینیان نوشته شده است .

مردم دانسته اند كه ما پسرمان محمد را به دروغ نسبت ندهیم ، و به سخن بیهوده گویان ، اعتنا نمی شود، محمد(ص ) رو سفید و آبرومندی است كه به احترام آبروی او از ابرها طلب باران می شود، او فریادرس یتیمان ، و پناه بیوه زنان می باشد. (142)

(لازم به توضیح است : شعر آخر، اشاره به دوران كودكی محمد(ص ) است ، كه در آن دوران ، قحطی و خشكسالی در مكه پیدا شد، عبدالمطلب به پسرش ابوطالب دستور داد، تا محمد(ص ) را كه كودكی در قنداق بود، بردارد و در كنار كعبه به سوی آسمان بلند كند و بگوید:

((پروردگارا! به حق این كودك ، بارانی فراوان برای ما بفرست ))، ابوطالب این دستور را اجرا كرد، پس از ساعتی باران فراوان آمد). (143)



دفاع قهرمانانه ابوطالب از محمد(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(آغاز سالهای بعثت پیامبر(ص ) بود، مشركان با شدیدترین برخورد، در برابر پیامبر(ص ) صف كشیده بودند و مانع دعوت و گسترش اسلام می شدند).

روزی پیامبر(ص ) كه لباس نو در تن داشت ، كنار كعبه (طبق معول برای عبادت و دعوت ) آمد، مشركان كینه توز، شكمبه شتری را برداشته و به طرف آن حضرت افكندند، و همین موجب آلوده شدن لباس پیامبر(ص ) گردید، پیامبر(ص ) با ناراحتی شدید نزد عمویش ابوطالب آمد و گفت :

یا عم كیف تری حسبی فیكم : ((ای عمو! حسب (ارزش و موقعیت ) مرا در نزد خود چگونه می بینی ؟)).

ابوطالب :((ای برادرزاده مگر چه شده است ؟)).

پیامبر(ص ) ماجرای گستاخی مشركان را برای ابوطالب ، بازگو كرد.

ابوطالب ، برادرش حمزه (ع ) را طلبید، و شمشیر به دست گرفت ، و به حمزه (ع ) فرمود:((شكمبه را بردار)).

آنگاه همراه حمزه و ابوطالب (سه نفری ) نزد مشركان كه در كنار كعبه بودند، رفتند، و مشركان ابوطالب را كه آثار خشم از چهره اش آشكار بود، دیدند، ابوطالب به حمزه (ع ) گفت : ((شكمبه را بر سبیل همه این مشركان بمال )).

حمزه با كمال دلاوری ، این دستور را اجرا كرد، و سبیل همه آنها را آلوده نمود، آنگاه ابوطالب متوجه پیامبر(ص )، شد و گفت : یا ابن اخی هذا حسبك فینا:((ای برادرزاده ! این است موقعیت تو در نزد ما)) (144)



وفات ابوطالب یگانه پیشتیبان قوی پیامبر(ص ) در مكه ، و هجرت آن حضرت





بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(دفاعیات همه جانبه ابوطالب ، پدر علی (ع ) از پیامبر(ص ) به گونه ای چشمگیر و مفید بود، كه تا ابوطالب زنده بود، پیامبر(ص ) در پرتو پشتیبانی قوی او، مكه را ترك نكرد، ولی وقتی كه در سال نهم یا دهم بعثت ابوطالب از دنیا رفت ، پیامبر(ص ) آنچنان در مكه احساس بی یاوری كرد كه :)

جبرئیل به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت :

یا محمد اخرج من مكة فلیس لك فیها ناصر

:((ای محمد! از مكه بیرون برو، زیرا در اینجا یاوری نداری )).

و قریش (جای خالی ابوطالب را دیدند) بر پیامبر(ص ) هجوم آوردند، و آن حضرت ناگزیر از مكه به سوی كوه ((حجون )) رفت و در آنجا(گویا در غاز آنجا مخفی شد و) و ماند(و سپس جریان هجرت به مدینه ، به پیش ‍ آمد).(145)



نمونه ای از استقامت پیامبر(ص ) و لجاجت مشركان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در سالهای آغاز بعثت ، ابوجهل همراه جمعی از مشركان نزد ابوطالب عموی پیامبر(ص ) آمدند و گفتند: ((برادر زاده شما، ما را آزار دهد و معبودهای ما را بیازازد، او را بخواه به او دستور بده تا از سرزنش كردن معبودهای ما(بتها) دست بردارد)).

ابوطالب ، كسی را نزد رسول خدا(ص ) فرستاد، وقتی كه حضرت آمد، دید آنان كه در خانه ابوطالب جمع شده اند (غیر از ابوطالب ) همه مشرك هستند، فرمود:

السلام علی من اتبع الهدی : ((سلام بر كسی كه پیرو راه هدایت است )).

سپس در آن خانه نشست ، ابوطالب سخن مشركان را به عرض آن حضرت رسانید، پیامبر(ص ) فرمود: ((آیا بجای این پیشنهاد، كلمه ای را نمی خواهند كه در پرتو آن آقائی كنند و بر گرده همه انسانها قدم بگذارند)) (و بر همه پیروز شوند.)

ابوجهل گفت : چرا، چنین آقائی را می خواهیم ، آن كلمه چیست ؟

پیامبر(ص ) فرمود: بگوئید: لا اله الا الله : ((معبودی جز خدای یكتا نیست )).

آنها وقتی كه این سخن را شنیدند، انگشتهای خود را در گوش خود نهادند و از آنجا فرار كردند و می گفتند: ((ما چنین چیزی از نیاكان خود نشنیده ایم ، این یك چیز تازه ای است ))، خداوند آغاز آیات سوره ((ص )) را تا آیه 7 نازل كرد. (146)



نمونه ای از خوش اخلاقی پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام صادق (ع ) به یكی از شاگردانش به نام ((بحر سقا)) فرمود:

حسن الخلق یسر: ((نیك خلقی ، موجب آسانی و آسودگی است )).

آنگاه فرمود: می خواهی سرگذشتی را كه همه مردم مدینه می دانند، برای تو بیان كنم ؟

بحر سقا گفت : آری .

امام : روزی رسول خدا (ص ) در مسجد مدینه ، نشسته بود، جمعی از اصحاب نیز بودند، كنیزی از مسلمانان مدینه ، به حضور آن حضرت آمد، و خم شد، بی آنكه سخنی بگوید: پیراهن پیامبر(ص ) را گرفت .

پیامبر (ص ) به خاطر آن زن برخاست ، ولی كنیز چیزی نگفت ، پیامبر(ص ) نیز چیزی نفرمود، و این موضوع ، سه بار تكرار شد، آنگاه كنیز، رشته ای از جامه آن حضرت را برگرفت و از آنجا رفت .

مردم به او گفتند: ((خدا تو را چنین و چنان كند كه رسول خدا(ص ) را سه بار نگهداشتی ، ولی سخنی نگفتی ، آن حضرت هم چیزی نمی گفت ، تو از او چه می خواستی ؟)).

كنیز گفت : من بیمار در خانه داشتم ، اهل خانه فرستادند تا رشته ای از لباس ‍ پیامبر(ص ) را به عنوان شفا برای بیمارم برگیرم و نزد بیمار بیاورم ، و چون خواستم رشته را برگیرم ، آن حضرت برخاست و مرا دید، من شرم كردم كه رشته را در حالی كه مرا می بیند بر گیرم ، و نمی خواستم درباره گرفتن آن رشته ، با آن حضرت مشورت نمایم ، سرانجام (دربار چهارم ) توفیق یافتم و رشته را بر گرفتم . (147)



معراج پیامبر و نماز خدا، و رهبری علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جمعی از شاگردان امام صادق (ع ) به گرد آن حضرت حلقه زده بودند، ابوبصیر می گوید شخصی پرسید:

((ای پسر رسول خدا!، پیامبر(ص ) را چند بار به معراج (و سیر در ملكوت اعلی ) بردند؟)).

امام صادق : دوبار، جبرئیل آن حضرت را به معراج برد، و پیامبر(ص ) در این سیر، به جائی رسید كه جبرئیل گفت :((همین جا بایست ! زیرا به جائی آمده ای كه هیچ فرشته و پیغمبری به اینجا نیامده است ، همانا پروردگارت در نماز است )).

پیامبر: چگونه خدا نماز می خواند؟!

جبرئیل می فرماید: سبوح قدوس انا رب الملائمكه والروح ، سبقت رحمتی غضبی

:((پاك و منزه ام ، منم پروردگار فرشتگان و روح كه رحمتم برخشمم ، پیشی گرفته است )).

پیامبر(ص ) عرض كرد: اللهم عفوك عفوك : ((خدایا عفو و گذشت تو را می طلبم ، عفو و گذشت تو را می طلبم )).

آنگاه امام صادق (ع ) فرمود پیامبر(ص ) در معراج به جائی رسید كه خداوند(در قرآن ) می فرماید:

قاب قوسین او ادنی :((به خدا نزدیك شد به اندازه دو كمان یا نزدیكتر)) (نجم - 9)

ابوبصیر یكی از شاگردان معروف امام صادق (ع ) عرض كرد:

معنی این جمله (قاب قوسین ...) چیست ؟

امام صادق (ع ) فرمود: یعنی : به مقدار فاصله وسط انحناء كمان (روبروی دستگیره )، تا سرش ، آنگاه پیامبر(ص ) نور عظمت الهی را از كمترین درجه تا بالاترین درجه ، مشاهده كرد)).

خداوند فرمود: ای محمد!

پیامبر (ص ) عرض كرد: ((لبیك ای پروردگارم !)).

خدا فرمود: رهبر امتت بعد از تو كیست ؟

پیامبر(ص ) عرض كرد: خدا داناتر است .

خداوند فرمود: ((او امیرمؤ منان و سرور مسلمانان ، و پشوای رو سفیدان ، علی بن ابیطالب (ع ) است )).

سپس امام صادق (ع ) به ابوبصیر فرمود:((سوگند به خدا، مقام رهبری علی (ع ) از زمین نیامده ، بلكه شفاها از آسمان رسیده است )) (148)



غذای ساده پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

آن روز، پیامبر(ص ) روزه بود، شب پنجشنبه به مسجد قبا رفت و خواست در آنجا بعد از نماز، افطار كند، به حاضران فرمود:((آیا نوشیدنی هست ؟)).

اوس بن خولی كه از مسلمانان مدینه بود، رفت و ظرفی كه در آن مقداری دوغ آمیخته به عسل بود آورد و نزد رسول خدا(ص ) نهاد، آن حضرت اندكی از آن چشید و سپس آن ظرف را كنار گذاشت ، و از آن غذا نخورد و فرمود: این غذا از دو نوشیدنی است ، كه یكی از آن ، كافی است و نیازی به دیگری نیست ، من این غذا را نمی خورم ، و آن را حرام هم نمی كنم ، ولی برای خدا تواضع می كنم ، زیرا هركس برای خدا تواضع كند، خداوند مقام او را ارجمند می نماید، و هر كس برای خدا تواضع كند، خداوند مقام او را ارجمند می نماید، و هر كس تكبر كند، خداوند مقام او را پست می گرداند، و هر كس در زندگی ، حد عادلانه معاش را رعایت كند، خدا به او روزی بخشد، و كسی كه اسراف كند، خدا او را از روزی ، محروم نماید، و هر كس ‍ بسیار در یاد مرگ باشد، خدا او را دوست می دارد (149)

فرشته ای از جانب خداوند، نزد رسول خدا(ص ) آمد و عرض كرد: ((خداوند تو را مخیر كرده كه بنده و رسول و متواضع باشی ، و یا اینكه پادشاه و رسول باشی ؟)).

پیامبر(ص ) به جبرئیل نگاه كرد، جبرئیل نگاه كرد، جبرئیل با دست اشاره نمود كه تواضع را انتخاب كن ، پیامبر(ص ) به آن فرشته گفت :((انتخاب كردم كه بنده و رسول متواضع باشم )).

فرشته گفت : ((با این انتخاب ، آن مقامی كه در پیشگاه پروردگارت دارای ، چیزی كاسته نخواهد شد. (150)

پند پیامبر (ص ) درباره انباشته شدن گناهان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی پیامبر گرامی اسلام (ص ) در سفری ، همراه اصحاب خود، به سرزمین بی آب و علفی فرود آمدند، آن حضرت به یارانش فرمود: ائتوا بحطب : ((هیزم بیاورید)) (كه از آن آتش روشن كنیم و مثلا غذا بپزیم ).

اصحاب : اینجا سرزمین خشكی است و هیچگونه هیزمی در آن وجود ندارد.

پیامبر: ((بروید هر كدام ، هر مقدار می توانید، جمع كنید)).

اصحاب رفتند هر كدام ، مختصری هیزم یا چوب خشكیده ای با خود آورد، و همه را در پیش روی پیامبر(ص )، روی هم ریختند، پیامبر(ص ) فرمود:((این گونه ، گناهان ، روی هم انباشته می شوند)) سپس ‍ فرمود:

ایاكم والمحقرات من الذنوب ...: ((از گناهان كوچك بپصرهیزید كه همه آنها جمع و ثبت می گردد زیرا هر چیزی ، بازخواست كننده ای دارد، بدانید كه (به فرموده قرآن ، آیه 12 سوره یس ) ((آنچه را كه مردم (از گناهان و ثوابها) پیش فرستاده اند و آثار آنها را می نویسیم و همه چیز را در ((امام مبین )) (لوح محفوظ یا نامه اعمال ) شمارش نموده ایم )). (151)



خشم رسول خدا(ص ) به ثروتمند متكبر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سرمایه داری با لباس فاخر و پاكیزه ای كه پوشیده بود، به حضور رسول خدا (ص ) آمد، و نزدیك آن حضرت نشست ، سپس فقیری با لباس چركینی كه در تن داشت ، وارد شد، و كنار آن مرد سرمایه دار نشست .

سرمایه دار، فورا لباس خود را كشید(و خود را جمع كرد و جدای از فقیر قرار داد) رسول خدا(ص ) (كه از این عمل مغرورانه سرمایه دار، سخت به خشم آمده بود، به او رو كرد و) فرمود:

آیا ترسیدی چیزی از فقر او به تو بچسبد؟

سرمایه دار: نه .

پیامبر: آیا ترسیدی از ثروت تو به او چیزی برسد؟

سرمایه دار: نه .

پیامبر: آیا ترسیدی ، لباست از لباس او، چركین شود؟

سرمایه دار: نه .

پیامبر: پس چرا این گونه از او دور شدی ؟

سرمایه دار: ای رسول خدا! من همدمی (شیطانی ) دارم كه هر كار زشتی را به نظرم ، زیبا جلوه می دهد، و هر زیبائی را زشت وانمود می كند(اكنون برای جبران این گناه ) نصف مالم را برای این فقیر قرار دهم .

پیامبر(ص ) به فقیر فرمود: آیا نصف مال او را می پذیری ؟

فقیر: نه .

سرمایه دار: چرا؟

فقیر: اخاف ان یدخلنی مادخلك : ((می ترسم من نیز مانند تو مغرور گردم ، و روحیه من هم مانند بلند پرواز تو بشود)) (152)



فنای دنیا از نظر پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

پیامبر(ص ) در حالی كه غمگین بود، از خانه بیرون آمد، فرشته ای كه كلیدهای گنجینه های زمین در دستش بود، به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت :

((ای محمد! این كلیدها، كلیدهای گنجینه های سراسر زمین است ، پروردگارت می گوید: (این كلیدها را بگیر و با آنها قفلهای گنجینه های زمین را) باز كن ، و آنچه خواهی از آنها برای خود برگیر، بی آنكه چیزی از مقام ارجمندت نزد من ، كم شود)).

پیامبر:

الدنیا دارمن لا دارله ، و لها یجمع من لا عقل له

:((دنیا خانه كسی است كه خانه ندارد، و آنكس كه خرد ندارد، (ثروت ) دنیا را برای خود انباشته می كند)).

فرشته : سوگند به خداوندی كه تو را به پیامبری ، مبعوث نمود، من این سخن را از فرشته ای كه در آسمان چهارم ، شنیدم می گفت ، در آن هنگام كه كلیدها به من داده شد)). (153)



بی ارزشی دنیا از نظر پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی رسول خدا(ص ) از كنار محل زباله عبور كرد، دید مردار بزغاله گوش ‍ بریده ای در آنجا افتاده است ، به همراهان فرمود:

((این لاشه بزغاله ، چقدر می ارزد؟)).

همراهان : اگر زنده بود به اندازه یك درهم ، ارزش نداشت .

پیامبر: سوگند به خداوندی كه جانم در اختیار اوست :

الدنیا اهون علی الله من هذا الجدی علی اهله

:((دنیا در نزد خدا، از این بزغاله نزد اهلش ، پست تر است )) (154)



نمونه ای از مزاج پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

محمد بن خلاد می گوید: به امام رضا(ع ) عرض كردم ، جمعی در جائی نشسته اند و شوخی می كند و می خندند، و مردی در میان آنها است ، آیا روا است كه این مرد در میان آنها باشد؟

امام رضا (ع ) فرمود:((اشكال ندارد، در صورتی كه (چیز دیگری ) نباشد))به گمانم منظورش این بود كه ناسزاگوئی و هرزگی در میان شوخی نباشد، سپس فرمود:((پیامبر (ص ) این گونه بود ككه عرب بیابانی نزد او می آمد و هدیه ای برایش می آورد، و در هنگام هدیه دادن می گفت : قیمتش ‍ را بده !)).

رسول خدا(ص ) می خندید، و هر وقت اندوهگین می شد، می فرمود: آن عرب بیابانی كجا است ، لیته اتانا:((كاش نزد ما می آمد؟)) (و ما را می خندانید) (155)



از اخلاق پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

آنحضرت ، نگاه كردن خود را بین اصحاب به طور مساوی تقسیم كرده بود، و همه را به طور برابر نگاه می كرد، هرگز آن حضرت پاهایش را نزد اصحاب ، دراز نكرد، اگر مردی به آن حضرت دست می داد، پیامبر(ص ) دستش را رها نمی كرد، تا او را رها كند، از این رو چون همه ، این موضوع را می دانستند، كسی كه با آن حضرت دست می داد، پیامبر(ص ) دستش را رها نمی كرد، تا او رها كند، از این رو چون همه ، این موضوع را می دانستند، كسی كه با آن حضرت دست می داد، زود دستش را می كشید. (156)



لیست نامهای بهشتیان و دوزخیان ، در دست پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی پیامبر(ص ) برای مردم ، سخنرانی می كرد، سپس دست راست خود را مشت كرده و بلند كرد و فرمود:((ای مردم ! آیا می دانید در این دست من چیست ؟)).

حاضران : خدا و رسولش داناتر است .

پیامبر: در این دست من ، نامهای بهشتیان و نامهای پدران و نام قبیله های آنها تا روز قیامت است .

سپس آن حضرت دست چپش را مشت كرده و بلند كرد و فرمود:

((ای مردم ! آیا می دانید در این دست من چیست ؟)).

حاضران ، خدا و رسولش داناترند.

پیامبر: در این دست من ، نامهای دوزخیان و نام پدرانشان و نام قبیله هایشان تا روز قیامت است ، سپس دوبار فرمود:((خدا حكم كرد و عدالت نمود، گروهی به بهشت و گروهی را به دوزخ روانه ساخت )). (157)



آخرین سخن پیامبر(ص ) بر بالای منبر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام صادق (ع ) فرمود: با اینكه پیامبر تندرست بود، خبر وفاتش (از جانب خدا) به او داده شد، واین خبر توسط جبرئیل به او رسید، آن حضرت برای شركت در نماز جماعت ، اعلام عمومی كرد، به مهاجر و انصار دستور داد تا اسلحه بردارند(شاید به خاطر اینكه اگر خلیفه خود را برای چندمین بار تعیین كرد، منافقین ، شلوغ نكنند).

مسلمانان اجتماع كردند، پیامبر(ص ) بالای منبر رفت و خبر نزدیك شدن وفات خود را به آنها داد، آنگاه فرمود:

به حاكم بعد از خود، توجه به خدا را خاطرنشان می سازم تا:

1- مبادا بر جماعت مسلمانان ، رحم نكند.

2- باید حاكم به بزرگان احترام ، و به ضعیفان ترحم نماید.

3- به عالم مسلمانان احترام شایان نماید و از قدردانی كند.

4- به مسلمانان زیان نرساند تا مبادا خوارشان كند.

5- مسلمانان را فقیر و نیازمند نسازد، تا موجب خروج آنها از دین گردد.

6- در خانه خود را به روی مسلمانان نبندد، به وضع آنها با خبر باشد تا مبادا توانمندان آنها را بخورند(و حق آنها را زیر پا بگذارد).

7- در لشكر كشی آنها، بر آنها سخت نگیرد به گونه ای كه نسل امتم را قطع كند.

ای مردم ، شاهد باشید كه من (وظیفه رسالت را) ابلاغ كردم ، و خیر خواهی نمودم .

امام صادق (ع ) فرمود: این مطلب ، آخرین سخن پیامبر(ص ) بر بالای منبر بود.(158)



تسلیت خضر(ع ) به بازماندگان پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام باقر(ع ) فرمود: هنگامی كه پیامبر خدا(ص ) رحلت كرد، آل محمد(ص ) آنچنان اندوهگین شدند كه از شدت ناراحتی درازترین شبها را می گذراندند(چشمشان به خواب نمی رفت ) تا آنجا كه آسمان بالای سرشان ، و زمین زیر پایشان را فراموش كردند، زیرا رسول خدا(ص )، خویش و بیگانه را با هم متحد و دوست كرده بود و همه را حامی دین نموده بود، در این حال ، شخصی بر آنها وارد شد كه خودش را نمی دیدند ولی سخنش را می شنیدند(كه به عنوان تسلیت ) می گفت :

((درود و رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، با وجود خدا و در سایه لطف الهی ، هر مصیبتی ، قابل تحمل است ، و هراز دست رفته ای را جبرانی است ، هر انسانی مرگ را می چشد، قطعا خداوند در روز قیامت ، پاداش ‍ شما را به طور كامل خواهد داد،... بر خدا توكل كند و بر او اعتماد نمائید... شما را به خدا می سپارم و سلام بر شما باد)).

شخصی از امام باقر(ع ) پرسید: این تسلیت از جانب چه كسی برای آنها آمد؟ امام باقر(ع ) فرمود:

من الله تبارك و تعالی : ((از جانب خداوند متعال )). (159)

(و از ثعلبی روایت شده كه امیرمؤ منان (ع ) به حاضران فرمود: ((صاحب صدا، برادرم خضر(ع ) است كه شما را در مورد مصیبت رسول خدا(ص ) تسلیت می گوید. (160)



چگونگی نماز بر جنازه پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابو مریم انصاری می گوید: به امام باقر(ع ) عرض كردم :((نماز بر جنازه پیامبر اسلام (ص ) چگونه انجام شد؟

امام باقر: هنگامی كه علی (ع ) آن جنازه را غسل داد و كفن كرد، روپوشی بر روی آن كشید، به ده نفر اجازه ورود داد، آنها كنار جنازه آمدند و به گرد جنازه حلقه زدند، سپس امام علی (ع ) در وسط آنها ایستاد و فرمود:

ان الله وملائكته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه وسلموا تسلیما

:((همانا خدا و فرشتگان بر پیامبر (ص ) درود می فرستند، ای كسانی كه ایمان آورده اید، بر او درود و سلام كامل كنید)) (احزاب -56).

مردم همانگونه كه علی (ع ) می فرمود، می گفتند، تا اینكه تمام مردم مدینه و روستاهای اطراف آن ،(به همین ترتیب ) بر آن حضرت ، نماز گذارند. (161)



در نقل دیگر آمده : امام باقر(ع ) فرمود: فرشتگان و مردم ، گروه گروه آمدند و بر جنازه رسول خدا(ص ) نماز خواندند، امیرمؤ منان (ع ) فرمود: من از رسول خدا(ص ) در حال سلامتیش شنیدم كه فرمود: این آیه (آیه فوق ، 56 احزاب ) درباره نماز بر من ، پس از آنكه خدا مرا قبض روح كرد، نازل شده است . (162)



چگونگی خاكسپاری جنازه پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

پس از آنكه پیامبر(ص ) رحلت كرد، عمویش عباس نزد علی (ع ) آمد و عرض كرد: ((ای علی ! مردم اجتماع كرده اند تا جنازه پیامبر(ص ) را در بقیع مصلی (163) دفن كنند، و در نماز بر جنازه ، مردی از آنها پیشنماز شود( گویا توطئه ای از ناحیه منافقین در كار بود، تا با این نقشه ، بر جنازه آن حضرت نماز بخوانند، و از آن ، برای رهبری خود بهره برداری كنند).

امام علی (ع ) از خانه بیرون آمد و خود را به اجتماع مردم رسانید و به آنها فرمود:

((ای مردم ! همانا رسول خدا (ص ) در حال زندگی و مرگش ، امام و پیشوا است ، و خودش فرمود: ((جنازه ام در همان خانه ای كه قبض روح می شوم دفن گردد)).

سپس علی ((ع ) نزد در ایستاد، و بر آن حضرت نماز گزارد، و بعد به مردم دستور داد، ده نفر وارد خانه شدند و بر جنازه نماز خواندند و سپس بیرون رفتند باب (164) (به این ترتیب نقشه منافقان خنثی گردید، و از این حدیث می توان به راز وصیت پیامبر(ص ) در مورد دفن جنازه در خانه اش ، پی برد).



مرگ ((عفیر)) بعد از رحلت پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

پیامبر(ص )، الاغی داشت كه نامش ((عفیر))بود، گاهی بر آن سوار می شد و به اطراف مدینه می رفت .

پس از آنكه رسول خدا(ص ) رحلت كرد، نخستین حیوانی كه (بر اثر اندوه جانكاه فراق ) غمگینانه مرد، همان ((عفیر9 بود.

در همان ساعتی كه پیامبر اكرم (ص ) رحلت كرد، ((عفیر))افسار خود را پاره كرد، بی تابانه و دیوانه وار سر به بیابان نهاد و همچنان می تاخت تا كنار چاه ((بنی حطمه )) رسید، و خود را در میان آن چاه افكند، و در همانجا مرد، و همان چاه ، گورش گردید.

از معجزات اینكه : همین عفیر، روزی در نزد پیامبر(ص ) به قدرت الهی ، با كمال شیوایی سخن گفت ، و چنین عرض كرد: پدر و مادرم بفدایت ، پدرم از پدرش و او از جدش و او از نسل قبل كرد؛ كه جدم در عصر حضرت نوح (ع ) در كشتی نوح (ع ) بود، نوح (ع ) برپشت او دست كشید، سپس فرمود: ((از نسل این حیوان ، حماری به وجود می آید كه سرور و خاتم پیامبران بر آن سوار می شود)).

سپس عفیر، با زبان شیوا گفت :((سپاس خداوندی را كه مرا همان حیوان قرار داد)).(165)



معصوم دوم فاطمه زهراء(س )

غذای مخصوص در سینی مخصوص در خانه فاطمه (س )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی پیامبر(ص ) به فاطمه (س ) فرمود:((برخیز و آن سینی را به اینجا بیاور، فاطمه (س ) برخاست و آن سینی را كه (در جای پنهان بود) بیرون آورد، كه در میان آن نان ترید شده و گوشت پخته شده بود(كه ظاهرا از غذای بهشتی بود).

پیامبر(ص ) و علی (ع ) و حسن و حسین و فاطمه (س )، سیزده روز از آن غذا خوردند، سپس ام ایمن روزی چیزی از آن نان و گوشت را در دست حسین (ع ) دید، به او گفت : این غذا را از كجا آوردی ؟

حسین (ع ) فرمود: ((چند روز است كه ما از این غذا می خوریم )).

ام ایمن (كه از بانوان مخلص و ارادتمند اهلبیت نبوت بود) به حضور فاطمه (س ) آمد و عرض كرد:((هر چه ام ایمن دارد، به فاطمه (س ) و فرزندانش تعلق دارد، اما آیا فاطمه (س ) هر چه دارد، قدری از آن به ام یمن نمی رسد؟)).

فاطمه (س ) مقداری از آن غذا را برای ام ایمن آورد، ام ایمن از آن خورد، از آن پس غذای آن سینی تمام شد.

پیامبر(ص ) فرمود:((اگر از آن غذا به ام ایمن نمی خوراندی ، تا روز قیامت تو و ذریه تو از آن غذا می خوردند)).

امام باقر(ع ) پس از نقل ماجرای عجیب فوق فرمود:((آن سینی در نزد ما است ، و قائم ما در زمان ظهور خود، آن را بیرون می آورد))(166)



برخورد شدید فاطمه (س ) با عمر بن خطاب



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

هنگامی كه پس از رحلت پیامبر(ص ) آن حوادث تلخ و ناگوار نسبت به علی (ع ) و فاطمه -س )انجام شد، فاطمه (س ) گریبان عمر بن خطاب را در یكی از روزهای آن بحران گرفت ، و به پیش كشید و فرمود:((ای پسیر خطاب ! سوگند به خدا، اگر من رسیدن بلا را به بی گناهان كرامت نداشتم ، می فهمیدی كه خدا را سوگند می دادم (و با نفرین ، همه شما را از بین می بردم ) و خدا را اجابت كننده سریع می یافتی )).(167)



هدیه پیامبر(ص ) به فاطمه (س )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ناگواریهای رنج آور زندگی باعث شد كه روزی فاطمه (ع ) نزد رسول خدا(ص ) آمد و به عنوان شكایت ، جریان را بیان نمود، پیامبر(ص ) جزوه ای به فاطمه (س ) داد و فرمود:((آنچه در آن نوشته شده بیاموز))، در آن جزوه ، این مطالب نوشته شده بود:

كسی كه : به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد، به همسایه اش آزار نمی رساند.

كسی كه : ایمان به خدا و روز قیامت داشته باشد، مهمان خود را گرامی می دارد.

كسی كه : به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد، یا سخن نیك می گوید، و یا خاموش می شود.(168)



مصحف فاطمه (س ) یا كتاب علم امامان (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(شاگردان در محضر امام صادق (ع ) حلقه زده بودند، و آن حضرت آنها رااز رخنه و گزند دشمنان اسلام هشدار می داد، و به ویژه خطر منكران خدا از گذشته و آینده را گوشزد می كرد، تا مسلمانان ، هوشیارانه و جدی در كمین آنها باشند، و از حریم اسلام دفاع كنند) یكی از سخنان امام صادق (ع ) در این راستا این بود:

((در سال 128 هجرت ، منكران خدا و ملحدان ، ظهور كنند، من این مطلب را در كتاب مصحف فاطمه (س ) دیده ام .))

حماد(یكی از شاگردان ) گفت : مصحف فاطمه (س ) چیست ؟

امام : هنگامی كه پیامبر خدا(ص ) رحلت كرد، آنچنان فاطمه (س ) اندوهگین شد، كه اندازه آن را جز خدا نداند، خداوند فرشته ای را نزد فاطمه (س ) فرستاد، تا فاطمه (س ) را دلداری دهد و با او سخن بگوید.

فاطمه (س ) جریان را به علی (ع ) گزارش داد( شاید از این رو كه علی (ع ) آن سخنان را بنویسد، و یا مونس فاطمه (س ) باشد)، حضرت علی (ع ) به فاطمه (س ) فرمود: ((هر گاه حضور فرشته را احساس كردی و صدایش را شنیدی ، مرا خبر كن )).

فاطمه (س ) هنگامی كه احساس حضور فرشته می كرد و صدایش را می شنید، به علی (ع ) اطلاع می داد، علی (ع ) نزد فاطمه (س ) می آمد و هر چه می شنید می نوشت ، تا آنكه از آن سخنان ((مصحف فاطمه )) را به وجود آورد، در آن مصحف ، سخن از حلال و حرام نیست ، بلكه در آن علم و حوادث آینده است .

شخص دیگری از امام صادق (ع ) در مورد مصحف فاطمه (س ) پرسید.

امام صادق (ع ) پس از سكوت طولانی فرمود: ((فاطمه (س ) 75 روز بعد از رحلت رسول خدا زنده بود، و در این ایام از فراق پدر، بسیار غمگین بود، جبرئیل نزد فاطمه (س ) می آمد، او را دلداری می داد، و احوال و مقام پدرش را برای او بیان می كرد، و حوادث آینده را كه دشمنان نسبت به فرزندان او روا می دارند، به او خبر می داد، حضرت علی (ع ) آن مطلب را می نوشت ، و آن نوشته همان ((مصحف فاطمه )) است )).

فیضل بن سكره می گوید: روزی به حضور امام صادق (ع ) رفتم ، به من فرمود: ((ای فیضل ! آیا می دانی ، اندكی قبل چه چیز مطالعه می كردم .

فضیل : نه ، خبر ندارم .

امام : ((كتاب فاطمه (س ) را مطالعه می نمودم ، در آن كتاب نام تمام زمامدارانی كه در زمین حكومت می كنند، و نام پدرانشان نوشته شده است ، ولی من برای (امامت ) فرزندان (امام ) حسن (ع )، چیزی در آن ندیدم )). (169)



معصوم سوم امیرمؤ منان علی علیه السلام

علی (ع ) امام و سرپرست مردم بعد از رسول خدا(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

منصور بن حازم می گوید: به محضر امام صادق (ع ) رفتم ، و عرض كردم : خداوند برتر از آن است كه به وسیله مخلوقاتش شناخته شود، بلكه مخلوقات ، به سبب خدا شناخته می شوند.

امام : راست گفتی .

منصور: كسی كه بداند برای او پروردگاری هست ، سزاوار است بداند كه خدا در مورد بعضی از امور، خرسند است و درباره بعضی دیگر خشمگین است ، و خرسندی او جز به وسیله وحی او یا رسول او معلوم نگردد، و كسی كه بر او وحی نمی شود، باید در جستجوی كسی باشد كه بر او وحی می شود، كه همان پیامبران باشند، وقتی كه پیامبران را یافت باید بداند كه آنها حجت و راهنما از جانب خدا هستند، و پیروی از آنها واجب است .

سصپس منصور افزود: من با اهل تسنن چنین مناظره كردم :

آیا شما می دانید كه پیامبر(ص ) حجت خدا در میان انسانها بود؟

اهل تسنن : آری این را می دانیم .

منصور: پس از رحلت پیامبر(ص )، حجت و راهنمای مردم كیست ؟

اهل سنت : قرآن ، بعد از رسول خدا(ص )، حجت و راهنمای مردم است .

منصور: من در رابطه با قرآن ، دیدم تمام فرقه های اسلامی ، به آن ایمان دارند، و هر فرقه ای از مسلمین برای غلبه بر فرقه دیگر، به قرآن استدلال می كند(و آیات قرآن را طبق سلیقه خود، بر عقیده خود تطبیق می نماید)، از همین موضوع دانستم كه قرآن باید دارای قیم (سرپرست و راهنما و تفسیر كننده ) باشد، و آن قیم ، آیات قرآن را هر گونه معنی كند حق است ، بر این اساس به اهل تسنن گفتم :

به من بگوئید، قیم و راهنمای قرآن كیست ؟

اهل تسنن : راهنمای قرآن ، افرادی هستند مانند: ابن مسعود، عمر، خذیفه .

منصور: آیا آنها تمام قرآن را می دانند؟

اهل تسنن : نه .

منصور: من هیچكس را ندیده ام كه بگوید كسی جز حضرت علی (ع )، همه قرآن را می داند، زیرا هر وقت مطلب نامعلومی به میان آید، آن گوید: نمی دانم ، و این گوید: نمی دانم و... ولی علی (ع ) می گوید: ((من می دانم ))، از این طریق گواهی می دهم كه علی (ع ) قیم و راهنمای حقیقی قرآن است ، و اطاعت او لازم است ، و او حجت خدا پس از پیامبر(ص ) بر مردم است ، و او هر چه در معنی آیات قرآن بگوید حق است .

امام صادق (ع ) (شیوه جالب استدلال و بیان منصور را پسندید و به او) فرمود: رحمك الله :((خدا تو را رحمت كند))(170)



پیوند تنگاتنگ علی (ع ) با پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حضرت علی (ع ) هر روز یك نوبت ، و هر یك نوبت ، به حضور پیامبر(ص ) می رفت ، پیامبر(ع ) با او خلوت می كرد، و در هر موضوعی ، علی (ع ) را به رموز و اسرار، آگاه می نمود، و هیچ را از علی (ع ) پنهان نساخت ، اصحاب پیامبر(ص ) می دانستند كه پیامبر(ص ) جز با علی (ع ) این گونه خصوصی نبود، و غالبا علی (ع ) در خانه خود بود، و پیامبر(ص ) نزد علی (ع ) می آمد، و بیشتر همنشینی پیامبر(ص ) با علی (ع )، در خانه علی (ع )صورت می گرفت ، و گاهی علی (ع ) به پیامبر(ص ) می رفت ، پیامبر(ص ) زنان خود را از خانه بیرون می كرد، و تنها با علی (ع ) همسخن می شد، ولی وقتی كه پیامبر(ص ) به خانه علی (ع ) می آمد، فاطمه (س ) و پسران فاطمه (س ) (یعنی حسن و حسین ) را از خانه بیرون نمی كرد، علی (ع ) هر سوال می كرد پیامبر (ص ) پاسخ می داد وقتی كه سوالش تمام می شد و سكوت می كرد، پیامبر(ص ) آغاز سخن می نمود، هیچ آیه ای بر رسول خدا(ص ) نازل نشد، مگر اینكه آن را برای علی (ع ) خواند، و املاء فرمود، پیامبر(ص ) همه احكام از حلال و حرام ، و امر و نهی گذشته و آینده ، و كتابی كه بر پیامبران قبل نازل شد را به علی (ع ) آموخت ، علی (ع ) همه آنها را به خاطرش سپرد، و حتی یك حرف آن را فراموش نكرد.

سپس پیامبر(ص ) دست مبارك خود را بر سینه علی (ع ) نهاد و چنین دعا كرد: ((خدایا قلب علی (ع ) را از علم و شناخت و حكم و نور، پر كن )).

من به آن حضرت عرض كردم : ((ای پیامبر خدا! پدر و مادرم به قربانت ، از زمانی كه آن دعا را درباره من كردی ، چیزی را فراموش نكردم ، و آنچه را هم ننوشتم ، از یادم نرفت ، اكنون با این حال ترس آن هست كه فراموش ‍ كنم ؟)).

پیامبر (ص ) فرمود:

((لا، لست اتخوف علیك النیسان والجهل ))

:((نه ، در مورد تو ترس فراموشی و نادانی ندارم ))(171)



سخن راءس الجالوت در شاءن علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جمعی از یهودیان نزد روحانی بزرگ خود، ((راءس الجالوت )) آمده و از امیرمؤ منان علی (ع ) سخن به میان آوردند و گفتند: ((انی مرد، عالم و دانشمند است ، ما را نزد او ببر، تا از او سؤ ال كنیم )).

آنها همراه راءس الجالوت به قصد دیدار حضرت علی (ع ) حركت كردند، به آنها گفته شد كه آن حضرت ، در خانه اش است ، منتظر شدند تا آن حضرت از خانه آمد.

گروه یهودی كه در پیشاپیش آنها راءس الجالوت بود، به حضور آن حضرت آمدند، راءس الجالوت گفت :((آمده ایم از شما سؤ ال كنیم .))

امام علی : آنچه می خواهی بپرس .

راءس الجالوت : پروردگار در چه زمانی بوده است ؟

امام : خدا از ازل بوده است بی آنكه پدید آید، و او از ازل بدون چگونگی بوده است ، و همیشه بدون كیفیت و كمیت بوده و هست ، پیش از او چیزی نبوده ، و او پیش از پیش است ، و پایان و نهایت ندارد، و پایان را به او راه نیست ، او پایان هر پایان است )).

راءس الجالوت به گروه یهودیان رو كرد و گفت :

امضوا بنا فهو اعلم مما یقال فیه

:((بیائید از اینجا برویم كه او(علی علیه السلام ) از آنچه درباره اش ‍ می گویند، دانشمندتر و آگاهتر است )).(172)



پاسخ امام علی (ع ) به سؤ ال دانشمند یهودی (علی بنده ای از بندگان محمدص)



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یكی از دانشمندان یهودی به حضور امیرمؤ منان علی (ع ) آمد و پرسید: ((ای امیرمؤ منان ! پروردگارت از چه وقت بوده است ؟)).

امام : وای بر تو، سؤ الی مانند ((از چه وقت بود؟)) را در مورد چیزی گویند، كه زمانی نبوده باشد، ولی وجودی كه همیشه بوده ، چنین سؤ الی درباره او غلط است ، خدا بدون آنكه قبلی داشته باشد، پیش از پیش است ، و بی آنكه نهایتی داشته باشد، پایان پایانها است .

دانشمند یهودی : آیا تو پیامبر هستی ؟

امام علی : مادرت به عزایت بنشیند انما انا عبد من عبد رسول الله : ((همانا من بنده ای از بندگان رسول خدا (محمد)(ص ) هستم )). (173)



علی (ع ) میراث دار پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

هنگامی كه رحلت جانسوز پیامبر(ص ) نزدیك شد، آن حضرت عمویش ‍ عباس ، و علی (ع ) را به حضور طلبید، و به عباس فرمود: ((ای عموی محمد(ص )! آیا می پذیری كه ارث محمد(ص ) را ببری ، و قرض او را ادا كنی ، و به وعده هایش وفا نمائی ؟)).

عباس ، پیشنهاد پیامبر(ص ) را نپذیرفت و عذر خود را چنین بیان كرد: ((ای رسول خدا! پدرم و مادرم به فدایت ، من پیرمرد و عیالوار هستم و ثروت اندك دارم وانت تباری الریح : ((و تو در سخاوت با باد مسابقه گذاشته ای )) (یعنی مثل باد، پیاپی ، اموال خود رابه دامن فقرا و مستمندان می ریزی ) چه كسی طاقت انجام وصیت تو را دارد!)).

پیامبر(ص ) اندكی سر به پائین انداخت و سپس سر برداشت و بار دیگر فرمود:

((ای عباس ! آیا می پذیری ارث محمد(ص ) را ببری ، و قرضش را ادا كنی ، و وعده هایش را انجام دهی ؟)).

عباس ، بار دیگر گفت : ((پدر و مادرم بفدایت ! من پیرمرد عیالمند و مستمند هستم و تو با باد ( در همت عالی و سخاوت ) مسابقه می گذاری .

(این تكرار پیامبر(ص ) شاید برای اتمام حجت بر عباس بود، و به خاطر اینكه برای مردم آشكار گردد كه عباس مانند علی (ع ) صلاحیت برای میراث داری پیامبر(ص ) ندارد).

در این هنگام پیامبر(ص ) فرمود: ((همانا وصیتم را به شخصی می سپارم كه كاملا صلاحیت دریاف آن را دارد))، سپس به حضرت علی (ع ) رو كرد و فرمود:

ای برادر محمد(ص ) آیا می پذیری كه وعده های محمد(ص ) را اجرا كنی ، و قرضش را ادا كنی ، و آنچه را كه از او به ارث مانده ، بگیری ؟!)).

علی (ع ) عرض كرد:((آری ، پدر و مادرم به قربانت ، سود و زیانش با خودم )).

علی (ع ) می گوید: در این هنگام ، پیامبر(ص ) انگشترش را از دستش بیرون كرد و به من داد و فرمود: تا من زنده هستم ، این انگشتر را بدست خود كن ، هنگامی كه آن انگشتر را گرفتم و در انگشت دستم نهادم و به آن انگشتر نگاه كردم ؛ فتمنیت من جمیع ما ترك الخاتم : ((... (آنچنان به نظرم بزرگ جلوه كرد) كه آرزو كردم كه در میان همه آنچه از پیامبر(ص ) مانده ، همین انگشتر را داشته باشم )) (كه از جهت شرافت ، كرامت ، افتخار، بركت و عزت ، برای من كافی است ).

سپس پیامبر(ص ) با صدای بلند، بلال حبشی را صدا زد و فرمود:

((ای بلال ! آن كلاه خود، و زره ، و پرچم ، و پیراهن ، وذوالفقار و عمامه سحاب و جامه برد و كمربند و عصا را به اینجا بیاور)).

بلال آنها را آورد، علی (ع ) می فرماید:((من تا آن لحظه ، آن كمربند را ندیده بودم ، قطعه و رشته ای آورد كه چشمها را خیره می كرد، و معلوم شد كه از كمربندهای بهشتی است )).

پیامبر(ص ) فرمود: ای علی ! این كمربند را جبرئیل برایم آورد و گفت : ((ای محمد! این را حلقه های زره بگذار، و در جای كمربند به كمر ببند))، سپس ‍ دو جفت نعلین عربی طلبید كه یكی وصله دار و دیگر بی وصله بود، و دو پیراهن خواست كه بایكی به معراج ، و با دیگری به جنگ احد رفته بود، و سه كلاه را خواست كه یكی كلاه مسافرت و دیگری كلاه روز عید فطر و قربان و روزهای جمعه بود و سومی كلاهی كه در نزد اصحاب ، آن را بر سر می نهاد.

سپس فرمود:((ای بلال ! دو استر شهباء و دلدل و دو شتر عضباء و قصواء، و دو اسب جناح و حیزوم را بیاور.

اسب جناح همان بود كه به در مسجد بسته می شد، و پیامبر(ص ) برای كارهای شخصی خود، مردی را می فرستاد، تا بر آن سوار شود و با شتاب برود و كارهای را انجام دهد.

است حیزوم ، اسبی بود كه پیامبر(ص ) (بر آن سوار می شد و) به او می فرمود:((به پیش برو ای حیزوم )) (ای بلند قامت و برجسته )، و همچنین بلال ، الاغی را كه نام آن ((عفیر)) بود آورد.

آنگاه پیامبر(ص ) آنها را تحویل علی (ع ) داد و فرمود:((تا من زنده هستم ، اینها را در اختیار خود بگیر))(174)



نزول فرشتگان نزد علی (ع ) بعد از پیامبر(ص ) در شب قدر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر پیامبر(ص ) بود، هر گاه عمر و ابوبكر به حضور آن حضرت می آمدند، می دیدند او((سوره قدر)) را با خشوع و گریه ، قرائت می كرد، و آن را با حالی جانسوز می خواند.

عمر و ابوبكر: ای پیامبر! چقدر دلت هنگام قرائت این سوره ، می سوزد؟ چرا؟

پیامبر: برای آنكه در شب قدر، چشم فرشتگان را دیده ، و دلم (بیان هر امر استوار را در آن شب ) فهمیده است ، و نیز برای آنچه كه در دل این سخص ‍ (اشاره به علی علیه السلام ) پس از من ، در شب قدر آن را می فهمد و در می یابد.

عمر و ابوبكر: مگر شما در شب قدر، چه دیده ای ؟ و او (علی علیه السلام ) در آن شب چه می بیند؟

پیامبر(ص ) روی خاك ، برای آنها می نوشت .

تنزل الملائكة و الروح فیها ربهم من كل امر

:((فرشتگان و روح در آن شب ، به اذن پروردگارشان برای (تقدیر و اندازه گیری ) هر كار، نازل می شوند)) (سوره قدر -4).

آنگاه فرمود: پس از آنكه خداوند می فرماید:((برای تقدیر هر كار))، آیا دیگر چیزی باقی می ماند؟

عمر و ابوبكر: نه ، چیزی باقی نمی ماند.

پیامبر: آیا می دانید، كه شخصی كه هر امری بر او نازل می شود كسیت ؟

عمر و ابوبكر: او تو هستی ، ای رسول خدا.

پیامبر: آری ، ولی آیا بعد از رحلت من نیز شب قدر، وجود دارد؟

عمر و ابوبكر: آری وجود دارد.

پیامبر: آیا بعد از من ، باز در شبهای قدر، آن امر(تقدیر كارها) نازل می شود؟

عمر و ابوبكر: آری .

پیامبر: بنابراین بعد از من ، نزول هر چیزی در شب قدر، بر چه شخصی است ؟

عمر و ابوبكر: نمی دانیم .

آنگاه پیامبر(ص ) دست مبارك خود را بر سر علی (ع ) نهاده و می فرمود:

ان لم تدریا یا هو هذا من بعدی

:((اگر نمی دانید، اینك بدانید، آن شخص بعد از من ، این (اشاره به علی علیه السلام ) است )).

به این ترتیب ، عمر و ابوبكر، شب قدر را بعد از رسول خدا(ص ) به خاطر وحشت سختی كه بر دلشان می افتاد، می شناختند. (175)

نتیجه اینكه : شب قدر همچنان تا قیامت ادامه دارد، و فرشتگان ، تقدیر هر كار را بر شخصی نازل می كنند، آن شخص در عصر رسول خدا(ص ) خود رسول خدا(ص ) بود، و پس از او امیرمؤ منان علی (ع ) بود، و سپس امامان معصوم دیگر هستند، و اكنون كه عصر غیبت است ، آن شخص ، امام عصر، حضرت حجة بن الحسن (ع ) می باشد، چنانكه در روایات دیگر نیز، این مطلب استفاده می شود).



حكم وصایت علی (ع )، در هزار سال قبل از خلقت آدم (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر رسول خدا(ص ) بود، آن حضرت در مدینه بود ناگاه فرشته ای كه 24 چهره داشت نزد رسول خدا(ص ) آمد، پیامبر(ص ) به او فرمود: ((ای محبوبم جبرئیل ! من هیچگاه تو را به این صورت ندیده بودم )).

فرشته : ((من جبرئیل نیستم ، ای محمد! مرا خداوند فرستاده تا ازدواج بین دو نور رابرقرار سازم )).

پیامبر: كدام نور رابا كدام نور؟

فرشته : فاطمه (س ) را با علی (ع ).

وقتی آن فرشته ، پشت گردانید، در میان دو شانه اش چنین نوشته شده بود: محمد رسول الله ، علی وصیه : ((محمد(ص ) رسول خدا است و علی وصی رسول خدا است )).

پیامبر(ص ) به آن فرشته فرمود: این نوشته بین دو شانه تو، از چه وقت نوشته شده است ؟

فرشته : ((از 22 هزار سال قبل از خلقت آدم (ع ) تاكنون نوشته شده است )).(176)



دو انار آسمانی و شركت علی (ع ) در خوردن یكی از آنها



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر پیامبر(ص ) بود، بر آن حضرت وارد شد، و دو عدد انار را كه آورده بود به پیامبر(ص ) داد.

پیامبر(ص ) یكی از آن انارها را خورد، و انار دیگر را دو نصف كرد، نیمی از آن را خود خورد، و نیم دیگر را به علی (ع ) داد، و آن حضرت آن را خورد.

سپس پیامبر(ص ) به علی (ع ) فرمود:

((برادرم ! آیا می دانی ، این دو انار چه بود؟)).

علی : نه ، نمیدانم .

پیامبر: انار اولی : ((نبوت )) كه مخصوص من است و تو از آن ، بهره ای نداری ، ولی دیگری علم و دانش بود كه تو در آن با من شریك هستی .

امام صادق (ع ) پس از نقل این حكایت فرمود:((خداوند هیچ علمی را به پیامبر(ص ) نیاموخت ، مگر اینكه به او فرمان داد تا آن علم را به علی (ع ) بیاموزد)).

امام باقر(ع ) نیز پس از نقل این حكایت فرمود: هیچ حرفی از علم را پیامبر(ص ) از خدا دریافت نكرد مگر اینكه آن را به علی (ع ) آموخت ، سپس همان علم (با آنهمه وسعت ) به ما رسید)).

آنگاه امام باقر(ع ) دست خود را بر سینه اش نهاد (177)



سؤ ال بیجا درباره اعلمیت علی (ع ) بر سایر پیامبران



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزی امام باقر(ع ) برای شاگردان خود سخن می گفت ، و از بعضی از مردم كه به سوی افراد غیر صالح (مانند ابوحنیفه ...) رفته بودند انتقاد شدید كرد، و در این راستا چنین بیان می فرمود:

((مردم رطوبت را می مكند، ولی نهر بزرگ را رها می كنند)) (به سوی این و آن می روند ولی پیامبر و خاندانش را رها نمایند)

شخصی پرسید: نهر بزرگ چیست ؟

امام باقر: نهر برزگ ، رسول خدا(ص )، و علمی است كه خدا به او عنایت فرموده است ، همانا خداوند تمام سنتهای همه پیامبران از حضرت آدم تا حضرت محمد(ص ) را برای پیامبر اسلام (ص ) جمع كرده است .

شاگردی پرسید: آن سنتها چه بود؟

امام باقر: همه علم پیامبران و علم رسول خدا(ص )، كه پیامبر(ص ) همه آن علم ها را به امیرمؤ منان علی (ع ) تحویل داد.

یكی از شاگردان پرسید: ای پسر پیامبر، امیرمؤ منان علی (ع ) اعلم و آگاهتر است با بعضی از پیامبران .

امام باقر(خطاب به حاضران ): بنگرید به این شخص كه چه سؤ ال (بیجایی ) می كند، خداوند گوشهای هر كه را خواهد می گشاید (یعنی گوش جان این شخص ، كر است كه این سؤ ال را می كند) من به او می گویم ، ((خداوند علم تمام پیامبران را در وجود محمد(ص ) به گرد آورد، و آن حضرت همه آن علم ها را به امیرمؤ منان علی (ع ) تحویل داد)).

در عین حال از من می پرسید: علی اعلم است یا پیامبران ؟(بنابراین سؤ الی بی مورد می كند، زیرا وقتی كه من گفتم علم همه پیامبران به علی (ع ) تحویل داده شده ، یعنی او بر همه آگاهتر است ).(178)



تماس فرشته با علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حمران بن اعین (یكی از شاگردان امام باقر(ع ) و امام صادق (ع ) بود) می گوید: روزی از امام باقر(ع ) شنیدم می فرمود:

ان علیا كان محدثا: ((همانا علی (ع ) محدث بود)).

(محدث (بر وزن مقدم ) یعنی خداوند اخبار آسمانی را به وسیله فرشته یا صدا، به او می رسانید).

من نزد دوستانم آمدم و به آنها گفتم خبر عجیبی برای شما آورده ام .

دوستان : آن خبر چیست ؟

حمران : از امام باقر(ع ) شنیدم فرمود:((علی (ع ) محدث بود)).

دوستان : تا از آن حضرت نپرسی كه چه كسی اخبار آسمانی را به علی (ع ) گزارش می دهد كاری نكرده ای .

حمران می گوید: به حضور امام باقر(ع ) بازگشتم و عرض كردم ، سخن شما را برای دوستان نقل نمودم ، آنها گفتند: اگر نپرسی كه چه كسی اخبار آسمانی را به علی (ع ) می گوید، كاری نكرده ای ، اكنون آمده ام از شما بپرسم كه كسی آن اخبار را به علی (ع ) گزارش می دهد؟

امام باقر:((یحدثه ملك )): فرشته ای با او حدیث می گوید.

حمران : آیا منظورتان این است كه علی (ع )، پیغمبر بود؟

در این هنگام امام باقر(ع ) دست خود را این گونه (بالا) نمود(یعنی نه ، او پیامبر نبود) سپس فرمود: ((علی (ع ) در این مورد مانند همدم سلیمان (آصف بن برخیا)، و همدم موسی (خضر) یا مانند ذوالقرنین بود (كه فرشته به آنها نیز حدیث می گفت ) آیا این خبر به شما نرسیده كه پیامبر(ص ) فرمود: و فیكم مثله :((و در میان شما نیز مانند ذولقرنین )) هست )). (179)



طومار آسمانی ، و مقام رضا و استقامت علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابوموسی ضریر می گوید: امام كاظم (ع ) فرمود: من به پدرم امام صادق (ع ) گفتم :((مگر امیرمؤ منان علی (ع ) نویسنده وصیت ، و پیامبر(ص ) دیكته كننده آن ، و جبرئیل و فرشتگان مقرب ، گواه بر آن نبودند؟!))

امام صادق : آری همانگونه بود كه گفتنی ، ولی هنگام رحلت رسول خدا(ص ) وصیتی از جانب خداوند در طوماری مهر كرده (180)از آسمان به زمین آمد، آن طومار را جبرئیل همراه فرشتگان امین الهی نزد پیامبر(ص ) آوردند، جبرئیل به آن حضرت عرض كرد: ((ای محمد! بفرما هر كس در حضورت هست بیرون رود، جز وصی تو علی (ع ) كه بماند و او طومار وصیت را از ما بگیر، و ما راگواه بگیرد، خودش ضامن (اجرای ) آن گردد.

پیامبر(ص ) فرمود: همه حاضران در خانه بیرون رفتند، جز علی (ع )، كه در خانه ماند، و فاطمه (س ) در بین در و پرده بود.

در این هنگام ، جبرئیل به پیامبر(ص ) چنین گفت :

((ای محمد! پرورگارت سلام می رساند، و می فرماید، این همان طومار است كه (در شب معراج ) با تو پیمان بستم و خودم گواه بودم و فرشتگان را گواه گرفتم ، با اینكه تنها گواهی خودم كافی است ای محمد!

پیامبر(ص ) در حالی كه (بر اثر سنگینی وحی ) لرزه بر اندام بود، به جبرئیل فرمود: ((پروردگار من ، خودش سلام (سالم از هر نقص و عیب ) است و سلام از جانب او است ، و به سوی او باز می گردد، خداوند راست فرموده و مرحمت فرموده است ، آن طومار را به من بده .

جبرئیل آن را به پیامبر(ص ) داد، و عرض كرد: آن را به علی (ع ) تحویل بده ، و آن را را بخوان ، پیامبر(ص ) (یا علی علیه السلام ) آن را كلمه به كلمه خواند.

آنگاه پیامبر(ص ) به علی (ع ) فرمود:((این پیمانی است كه پروردگار با من بسته و امانت او بر من است ، من آنرا رساندم و خیر خواهی كردم و ادا نمودم )).

علی (ع ) و جبرئیل و میكائیل گواهی دادند، و علی (ع ) ضمانت اجرای آن ، و وفا به مضمون آن را به عهده گرفت تا در روز قیامت ، جریان را به پیامبر(ع ) تحویل داده شد...

امام كاظم (ع ) فرمود: در آن طومار آسمانی ، سنتهای خدا و پیامبرش ، و حوادثی در رابطه با ستم به امیرمؤ منان (ع ) كه بعد از پیامبر(ص ) رخ می دهد، جمله به جمله نوشته شده بود، آنگاه امام كاظم (ع ) در تاءیید گفتارش ، این آیه (12 سوره یس ) را خواند:

انا نحن نحیی المونی ونكتب ما قدموا وآثارهم وكل شیی ء احصیناه فی امام مبین

:((ما مردگان را زنده می كنیم ، و آنچه را از پیش فرستاده اند، و تمام آثار آنها را می نویسیم و همه چیز را در كتاب آشكار(یا در وجود امام علی علیه السلام ) احصا و ثبت كرده ایم )).

سپس امام كاظم (ع ) افزود: سوگند به خدا پیامبر(ص ) به علی (ع ) و فاطمه (س ) فرمود: ((مگر نه این است كه : آنچه به شما وصیت كردم و اجرای آن را به شما دستور دادم ، فهمیدید و پذیرفتید؟)).

آنها عرض كردند: ((آری ، و در برابر حوادث ناگواری كه بر ما وارد می گردد صبر و استقامت خواهیم نمود)).

جالب اینكه : در ذیل این ماجرا آمده : علی (ع ) فرمود: سوگند به خدائی كه دانه را شكافت و انسان را آفرید، من از شخص جبرئیل شنیدم كه به پیامبر(ص ) می گفت : ((ای محمد! به علی (ع ) بفهمان كه پرده احترام او كه همان خدا و رسولش است دریده می شود و محاسنش از خون تازه فرق سرش رنگین می گردد)).

تا این سخن را از امین وحی شنیدم ، فریاد زدم و به روبرزمین افتادم وگفتم :((آری راضی به رضای الهی هستم ، اگر چه همه این ناگواریها رخ دهد، همه نیشها را در راه اسلام ، نوش خواهم كرد!)) (181)

به این ترتیب ، علی (ع ) از همه حوادث آینده خبر داشت ، و با كمال استقامت ، خود را برای حفظ اسلام ، آماده ساخت ، و رگبار تیرهای تلخ حوادث را به جان خرید، و آگاهانه خود را سپر اسلام نمود.

نزول آیه ولایت در شاءن علی و امامان (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

نجاشی (از زمامداران عادل و مهربان حبشه بود، كه اسلام را پذیرفت و از علاقمندان مخلص اسلام و پیامبر(ص ) گردید، هدایائی برای پیامبر(ص ) فرستاد از جمله ) فرستاد، پیامبر(ص ) آن را گرفت و به علی (ع ) بخشید.

علی (ع ) آن را پوشید(ولی علی (ع ) زاهد بود، گوئی آن لباس گرانقیمت را برای خود شایسته نمی دانست ، در انتظار فقیری بود، تا آن را به او بخشید).

علی (ع ) (به مسجد رفت و در آنجا) مشغول نماز شد، هنگامی كه در ركعت دوم به ركوع دوم رفت ، مستمندی به پیش آمد و گفت :

السلام علیك یا ولی الله واولی بالمومنین من انفسهم تصدق علی سزاوارتر هستی ، به فقیر صدقه ای بده )).

حضرت علی (ع ) در همان حالت ركوع ، آن روپوش را به سوی فقیر انداخت و اشاره كرد كه بردار.

در این هنگام این آیه (55 مائده ) نازل شد:

انما ولیكم الله ورسوله والدین آمنوا الدین یقیمون الصلوة و یؤ تون الزكاة و هم راكعون

:((سرپرست و رهبر شما، تنها خدا است ، و پیامبر او، و آنها كه ایمان آورده اند، و نماز را بر پا می دارند و در حال ركوع ، زكات می پردارند)).

خداوند پس از نزول این آیه در شاءن علی (ع )، صدقه دادن فرزندان علی (ع ) (امامان معصوم ) را به صدقه دادن علی (ع ) متصل ساخت ، پس هر كس از فرزندان علی (ع ) كه به مقام امامت برسد، در حال ركوع صدقه می دهد، و آن سائلی كه (به عنوان فقیر) از علی (ع ) تقاضای كمك كرد، از فرشتگان بود، و آنها كه از امامان بعد از او تقاضا كنند و نیز از فرشتگانند. (182)



معرفی علی (ع ) توسط پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(سال آخر عمر پیامبر(ص ) بود، آن حضرت در آن سال در مراسم حج ، شركت نمود) روز جمعه كه روز عرفه (نهم ذیحجه ) بود فرا رسید، جبرئیل بر پیامبر(ص ) نازل شد، و این آیه را از جانب خدا نازل كرد:

الیوم اكملت لكم دینكم واتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الاسلام دینا

:((امروز دین شما را كامل كردم ، و نعمت خود را بر شما تكمیل نمودم ، و اسلام را به عنوان آئین (جاودان ) شما پذیرفتم )) (مائده -3).

تكمیل دین به این بود كه رهبری علی (ع ) (برای بعد از پیامبر) اعلام گردد، پیامبر(ص ) در آنجا با خود می گفت : ((هنوز امت من به عصر جاهلیت نزدیك هستند(و تازه به اسلام گرویده اند) اگر من درباره پسر عمویم علی (ع ) سخنی بگویم ، هر كس سخن بی ربطی خواهد گفت )).

پیامبر(ص ) بی آنكه این مطلب را به زبان بیاورد، در دلش می گفت ، تا آنكه فرمان خدا فر رسید، فرمانی تهدیدآمیز و مؤ كد، و آن فرمان این بود:

یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمك من الناس ان الله لایهدی القوم الكافرین

؛((ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است (كاملا به مردم برسان ، و اگر نكنی رسالت او را انجام نداده ای ، و خداوند تو را از (خطر احتمالی ) مردم نگاه می دارد، و خداوند جمعیت كافران (لجوج ) را هدایت نمی كند)) (مائده - 67)

پیامبر(ص ) پس از نزول این آیه ، دست علی (ع ) را گرفت و خطاب به مردم فرمود:

((خداوند به همه پیامبران قبل از من ، عمر معینی داد، سپس آنها را به سوی خود برد، و آنها هم دعوت خدا را اجابت كردند، و رحلت نمودند، و نزدیك شده كه مرانیز دعوت كند، و اجابت كنم ، من مسؤ لیت دارم ، شما نیز مسؤ لیت دارید، اكنون شما چه می گوئید؟

حاضران : گواهی می دهیم كه تو ابلاغ رسالت كردی و خیرخواهی نمودی ، و آنچه را بر عهده تو بود انجام دادی ، خداوند بهترین پاداش پیامبران را به تو بدهد)).

در این هنگام پیامبر(ص ) سه بار گفت : ((خدایا! شاهد باش ))، سپس به مردم فرمود: ((ای گروه مسلمانان ! علی (ع ) ولی (رهبر) شما بعد از من است )) و حاضران ، این خبر را به غایبان برسانند.(183)



اعتراض منافقین به نصب علی (ع ) برای رهبری



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

هنگامی كه پیامبر(ص ) از آخرین حج خود، در سال آخر عمرش ، از مكه به سوی مدینه باز می گشت ، جبرئیل (در صحرای غدیر) بر آن حضرت وارد شد و آیه 67 مائده را(كه در داستان قبل ذكر شد) نازل كرد.

پیامبر(ص ) اعلام كرد، تا مسلمانان اجتماع كنند، آنگاه دستور داد در آن بیابان ، خارهای بوته های خار را تراشیدند(تا مردم بتوانند روی آنها بنشینند یا بایستند) سپس خطاب به مردم فرمود:((ای مردم ! مولای شما و آنكس ‍ كه سزاوارت از خودتان ، نسبت به شما است كیست ؟)).

حاضران : خدا و رسولش می باشند.

آنگاه پیامبر(ص ) سه بار فرمود:((هر كس من مولای او هستم ، علی (ع ) مولای او است ، خدایا دوست علی (ع ) را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار)).

در این هنگام خار نفاق در دل گروهی (منافق ) افتاد، و (گستاخانه ) گفتند: ((خداوند هرگز چنین دستوری به محمد(ص ) نداده است ، بلكه محمد(ص ) نداده است ، بلكه محمد(ص ) می خواهد بازوی پسر عمویش ‍ را بلند كند)) (و علی (ع ) را رهبر مردم كند).

انصار (مسلمانان اهل مدینه ) نزد پیامبر(ص ) آمدند و گفتند:((ای رسول خدا! تو به ما نیكی كردی و عزت و شرافت بخشیدی ، دوست ما را شاد و دشمن ما را سركوب نمودی ، اكنون نزد شما آمده ایم تا یك سوم اموال ما را بپذیری ، تا افرادی كه از مكه و اطراف ، بر شما وارد می شوند، برای كمك به آنها، دستت خالی نباشد.

پیامبر(ص ) جوابی به پیشنهاد آنها نداد و منتظر وحی الهی شد، جبرئیل بر آن حضرت ، وارد گردید و این آیه (23 سوره شوری ) را بر آن حضرت نازل كرد:

قل لا اسلكم علیه اجرا المودة فی القربی

:((بگو من برای پیغمبری ، از شما مزدی جز دوستی خویشان نمی خواهم )).

پیامبر(ص ) مطابق این آیه ، اموال انصار را نپذیرفت ، باز منافقان اعتراض ‍ كرده و گفتند:((خدا، این آیه را بر محمد(ص ) نازل نكرده ، بلكه منظور محمد(ص ) با ادعای نزول این آیه از طرف خدا، بلند كردن بازوی پسر عمویش علی (ع ) و تحمیل رهبری اهلبیتش بر ما است )).

سپس آیه خمس (41 انفال ) نازل شد.

منافقان گفتند: پیامبر(ص ) می خواهد اموال و غنیمت ما را به اهلبیتش ‍ بدهد.

سرانجام جبرئیل نزد پیامبر(ص ) آمد و گفت :((ای محمد! تو وظیفه پیغمبریت را انجام دادی ، و عمرت به آخر رسیده ، اكنون اسم اكبر و میراث علم و آثار علم نبوت را به علی (ع ) بسپار زیرا من هرگز زمین را از عالمی كه اطاعت و ولایت من به وجود او شناخته شود، خالی نگذارم ...)).

پیامبر(ص ) طبق فرمان خدا، اسم اكبر و میراث علم و آثار علم نبوت را به عنوان وصیت ، به علی (ع ) سپرد، و هزار باب علم را به علی (ع ) وصیت كرد، كه از هر كلمه و از هر باب آن ، هزار كلمه دیگر و هزار باب دیگر، به روی علی (ع ) گشوده می شد. (184)



علی (ع ) خلیل محمد(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

پیامبر(ص ) در بستر رحلت بود، به حاضران فرمود:

ادعوا لی خلیلی : ((دوست خالص مرا حاضر كنید)).

آن دو زن (دو همسر رسول خدا، حفصه و عایشه ) به دنبال پدران خود (عمر و ابوبكر) فرستادند، آن دو نفر حاضر شدند، هنگامی كه چشم پیامبر(ص ) به آنها افتاد، از آنها روی گردانید، سپس بار دیگر فرمود:

((خلیل و دوست خالص مرا حاضر كنید)).

به دنبال علی (ع ) فرستادند، هنگامی كه علی (ع ) وارد شد، و چشم پیامبر(ص ) به آن حضرت افتاد، به او متوجه شد و سخنانی به او فرمود.

وقتی كه علی (ع ) از آن خانه بیرون آمد، عمر و ابوبكر به او گفتند:((خلیل تو چه سخنی به تو گفت )).

علی (ع ) فرمود: ((پیامبر(ص ) هزار باب علم را به من خبر داد، كه از هر باب آن ، هزار دیگر گشوده می شود، و هزار حرف به من آموخت كه هرحرف آن ، كلید هزار حرف دیگر است )). (185)

پیامبر(ص ) در بستر رحلت بود، و لحظات آخر عمر را طی می كرد، حضرت علی (ع ) كنار بسترش آمد، و سرش را زیر روپوش پیامبر(ص ) برد (و پیامبر(ص ) سر مبارك علی (ع ) رادر بر گرفت ) آنگاه پیامبر(ص ) به علی (ع )فرمود:((ای علی ! هرگاه از دنیا رفتم ، مرا غسل بده و كفن كن ، سپس مرا بنشان ، و ازمن سوال كن ، و بنویس )).(186)

و طبق روایت دیگر فرمود: ((آنچه می خواهی بپرس ، سوگند به خدا از هر چه بپرسی ، پاسخ تو رامی دهم )).(187)

(طبق نقل قطب راوندی (ره ) امام علی (ع ) فرمود:((همانگونه كه پیامبر(ص ) دستور داده بود، بعد از كفن كردن ، او را نشاندم ، آن حضرت مر خبر داد از آنچه تا روز قیامت رخ می دهد، هیچ گروهی نیست مگر اینكه من گمراهان آنان رااز طرفداران حق می شناسیم )). ) (188)



امتیازات شیعیان علی (ع )، از زبان پیامبر(ص )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جمعی به گرد پیامبر ( ص ) حلقه زده بودند، آن حضرت فرمود:

((خداوند امت مرا در جهان طینت و سرشت ، به من نشان داد، و نامهای آنها را به من آموخت چنانكه به آدم (ع ) آموخت ، آنگاه رهبران و زمامداران از كنار من گذشتند، من برای علی (ع ) و شیعیانش ، از درگاه خدا طلب آمرزش كردم )).

خداوند، یك مطلب را درباره شیعیان علی (ع ) به من وعده داد.

شحصی پرسید: ((ای رسول خدا! آن مطلب چیست ؟)).

پیامبر: آن مطلب چنین بود: 1- آمرزش برای مؤ منان شیعه 2- عفو از گناهان 3- تبدیل گناهشان به پاداشها و نیكیها.(189)



اتمام حجت عجیب علی (ع ) به ابوبكر



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(آن هنگام كه رسول خدا(ص ) رحلت كرد، و ابوبكر بر مسند خلافت نشست ، و خلیفه حقیقی رسول خدا(ص ) یعنی علی (ع ) را از حق خود باز داشتند) روزی علی (ع ) به ابوبكر فرمود: قرآن می فرماید؛

ولا تحسبن الدین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

:((ای پیامبر! هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند، مردگانند، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شود)) (آل عمران -169).

و من گواهی می دهم كه محمد رسول خدا(ص ) شهید از دنیا رفت ، سوگند به خدا آن حضرت نزد تو می آید، وقتی كه نزد تو آمد یقین كن ، چرا كه شیطان نمی تواند خود را به حضرت آن حضرت در آورد، آنگاه علی (ع ) دست ابوبكر را گرفت و شخص پیامبر(ص ) را به ابوبكر نشان داد.

پیامبر(ص ) به ابوبكر فرمود:

((یا ابابكر آمن بعلی و باحد عشر من ولده ، انهم مثلی الا النبوة وتب الی الله مما فی یدك فانه لا حق لك فیه ))

:((ای ابوبكر به (امامت ) علی (ع ) ویازده فرزندش ، ایمان بیاور، آنها(در مقام رهبری و در وجوب اطاعت از آنها) مانند من هستند، فقط نبوت را ندارند، از آنچه (از مقام رهبری ) در دست گرفته ای ، در پیشگاه خدا توبه كن ، زیرا تو در آن مقام ، حقی نداری )).

سپس پیامبر(ص ) رفت و دیده نشده . (190)



نام ((امیرمؤ منان )) از مختصات علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شخصی از امام صادق (ع ) پرسید: آیا رو است كه به امام قائم (عج ) به عنوان ((سلام بر تو ای امیرمؤ منان )) سلام كرد؟

امام صادق : به ، روا نیست ، خداوند تنها علی (ع ) را به این اسم ، نامید، قبل از علی (ع )، كسی به این نانم ، نامیده نشده و بعد از او هم جز كافر، كسی آن نام را بر خود نبندد.

آن شخص پرسید: قربانت گردم ، پس چگونه باید بر قائم (عج ) سلام كرد؟

امام صادق : می گوئید السلام علیك یا بقیة الله :((سلام بر تو ای باقیمانده (و عصاره ) خدا))، سپس آن حضرت ، این آیه (86 سوره هود) را خواند: بقیة الله خیر لكم ان كنتم مؤ منین :((اگر با ایمان باشید، باقیمانده (از حجتهای ) خدا برای شما بهتر است . (191)



رئیس جنیان در خدمت امام علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر خلافت امیرمؤ منان علی (ع ) بود، آن حضرت در مسجد اعظم كوفه بالای منبر سخن می گفت ، و جمعیت بسیاری پای منبر او، سخنانش را گوش می كردند، ناگهان دیده شد، اژدهائی از طرف یكی از درهای مسجد، وارد مسجد شد، مردم به جلو رفتند و خواستند او را بكشند، امیرمؤ منان (ع ) شخصی را به سوی آنها فرستاد كه به آنها بگوید دست نگهدارند و او را نكشند.

آن اژدها سینه كشان حركت كرد تا پای منبر آمد و برخاست و روی دمش ‍ ایستاد، و به امیرمؤ منان (ع ) سلام كرد، حضرت اشاره كرد: بنشین ، تا خطبه تمام گردد، پس از پایان خطبه ، علی (ع ) به آن اژدها توجه كرد و فرمود:

((تو كیستی ؟)).

او گفت : ((من عمروبن عثمان )) نماینده شما در میان جنیان هستم ، پدرم از دنیا رفت ، و به من سفارش كرد تا به خدمت شما برسم و دستور شما را بدست آورم ، اینك نزد شما برای گرفتن دستور آمده ام ، تا چه دستور فرمائی ؟

امام علی :((تو را به تقوا و پرهیزكاری دعوت می كنم ، و سفارش می كنم كه باز گردی و در میان جنیان ، بجای پدرت باشی ، و تو را به عنوان نماینده خودم در میان آنها منصوب كردم )).

((عمرو)) رفت و طبق وظیفه خود، بین جنیان حكومت كرد.

جابر جعفی می گوید: ماجرای فوق را امام باقر(ع ) نقل كرد، من به آن حضرت عرض كردم : ((آیا ((عمرو)) (نامبرده ) نزد شما نیز می آید، و آمدن او به خدمت شما واجب است ؟)).

امام باقر(ع ) فرمود: آری . (192)



مسلمان شدن یهودی ، بدست علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر خلافت امام علی (ع ) بود، آن حضرت در یكی از سفرها، از فاصله دور به طرف كوفه می آمد، یكی از یهویان (یا مسجد) نیز در همان راه حركت می كرد و به سوی اطراف كوفه می رفت ، آن كافر به علی (ع ) رسید(ولی علی (ع ) را نمی شناخت ) و با هم به سفر خود ادامه دادند، تا بر سر دوراهی رسیدند كه یكی راه كوفه بود، و دیگری راه اطراف كوفه بود.

یهود دید كه علی (ع ) به راه كوفه نرفت ، بلكه در همان راه كه خودش حركت می كرد، حركت كرد، یهودی از علی (ع ) پرسید: مگر نگفتی كه من عازم كوفه هستم ؟

امام علی : آری گفتم .

یهودی :((پس چرا به راه كوفه نرفتی و در این راه با من می آئی ، با اینكه راه كوفه را می دانی ؟)).

امام علی : این ، برای نیكو پایان دادن به رفاقت است ، چرا كه هر انسان رفیق راهش را، هنگام جدائی ، تا چند قدم ، بدرقه می كند، كه پیامبر ما این گونه به ما دستور داده است .

یهودی : براستی پیامبر شما، این گونه دستور داده است ؟

امام علی : آری .

یهودی : پس مسلما هر كس از پیامبر شما پیروی كرده ، به خاطر این كارهای بزرگوارانه و این خصلت نیكو بوده كه از او دیده است .

(در همین هنگام كه نور درخشان اسلام بر قلب یهودی تابیده بود، گفت :) ((من تو را گواه می گیرم كه بر دین تو هستم ، و دین تو را پذیرفتم ))، یهودی همراه امام علی (ع ) به سوی كوفه آمد، در كوفه آن حضرت را شناخت كه خلیفه مسلمانان و امیرمؤ منان است ، اسلام را پذیرفت و رسما مسلمان شد.(193)



پیام فریبكارانه دشمن به علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(یكی از جنگهائی كه در آغاز خلافت امام علی (ع ) در سال 36 ه .ق رخ داد، جنگ جمل بود كه در بصره واقع شد، آتش افروزان این جنگ ، طلحه و زبیر بودند كه بیعت خود با علی (ع ) را شكستند و زیر پرچم عایشه ، جنگ خانمانسوزی در بصره ، بین مسلمانان ، بر پا نمودند، جنگی كه موجب شهادت پنج هزار نفر از یاران علی (ع )، و هلاكت سیزده هزار نفر از لشكر عایشه ، گردید(194) و خود طلحه و زبیر نیز با كمال خواری و گمراهی در همین ماجرا، به خاك هلاكت افتادند، اكنون در اینجا به پیامی ككه طلحه و زبیر، قبل از جنگ برای علی (ع ) توسط شخصی به نام ((خداش )) دادند و پاسخ علی (ع )، و پیوستن خداش به علی (ع ) و شهادت او، توجه كنید:)

قبل از جنگ جمل ، طلحه و زبیر، یكی از یاران خود به ((خداش )) (بر وزن كتاب ) را برای ابلاغ پیامشان به علی (ع )، نزد آن حضرت فرستادند، آنها به خداش گفتند:

((ما تو را نزد مردی می فرستیم كه خود و خاندانش را از سالها قبل ، به جادوگری و غیب گویی می شناسیم ، و تو ای خداش در میان اطرافیان ما، آنچنان مورد اطمینان هستی كه اعتمادت از خودمان بیشتر است در این جهت كه سخن علی (ع ) تو را نفریبد، بلكه با او ستیز كنی تا حق را بر او آشكار سازی ، خوب توجه كن كه ادعای علی (ع ) بیشتر از ادعای همه است ، مبادا ادعای او تو را تحت تاءثیر قرار دهد و مغلوب سازد، نیز بدان كه یكی از راههای فریب دادن از ناحیه علی (ع ) این است كه با آوردن خوردنی و نوشیدنی و عسل و روغن ، و خلوت كردن با مردم ، آنها را می فریبد، نبادا از غذای او بخوری ، به عسل و روغنش دست نزن وبا او خلوت منشین ، و از همه این امور دوری كن ، و به یاری خدا به سوی او برو، هنگامی كه او را دیدی آیه سخره (195)را بخوان و از نیرنگ او و نیرنگ شیطان به خدا پناه ببر، وقتی به حضورش رفتی ، با تمام توجه به او نگاه نكن و با او انس نگیر، آنگاه این مطالب را از جانب ما به او ابداع كن :

1- دو برادر دینی و دو پسر عموی نسبی ، تو را سوگند می دهند كه قطع رحم نكنی .

2- به تو می گویند: آیا نمی دانی كه ما از روزی كه خداوند روح محمد(ص ) را قبض كرد، اكنون كه تو زمام امور رهبری را به دست گرفته ای و به كمترین مقامی رسیده ای ، احترام ما را ضایع نمودی و امیدمان را بریدی .

3- با وجود دوری ما از تو وسعت شهرهای نزد تو، كردار و قدرت ما را نسبت به خود نادیده گرفتی ( با اینكه شهرهای وسیعی در نزدیك داری ، ما را از حكومت در شهرهای دور مانند كوفه و بصره باز می داری ).

4- این را بدان ، آن كسی كه (مانند عمار و یاسر و...) تو را از ما و همسوئی با ما منصرف می كند، سودش برای تو از ما كمتر است ، و دفاعش از تو نسبت به دفاع ما، سستر می باشد.

صبح روشن برای دو چشم بینا، آشكار شد(و موضوع چون خورشید، روشن است ).

5- به ما خبر رسیده كه تو به ما بی احترامی كرده ای ، و ما را نفرین نموده ای ، چه چیز تو را بر این كار وا داشت ، با اینكه ما تو را از شجاعترین قهرمانان عرب می دانستیم (نفرین كار آدم شجاع نیست ) تو نفرین بر ما را، كار معمولی خود قرار داده ای ، و می پنداری نفرین تو ما را شكست می دهد.



پیوستن خداش به علی (ع ) و شهادت او



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

خداش : به سوی امیرمؤ منان علی (ع ) حركت كرد، و به محضرش رسید، و طبق برنامه پیش گفته : آیه سخره را آهسته می خواند.

امام علی (ع ) تا او را دید خندید و فرمود: ((ای برادر عبد قیس بیا نزدیك )).

خداش : جا وسیع است ، آمده ام پیامی به شما برسانم .

امام علی : بفرمائید چیزی بخورید و بیاشامید و لباسها را بكنید و روغنی بمالید و(پس از رفع خستگی ) پیام خود را برسانید.

خداش : نیازی به آنچه گفتی ندارم .

امام علی : می خواهی با تو در جای خلوت بنشینم ، تا اگر رازی داری به من بگوئی .

خداش : رازی ندارم ، هر رازی برای من آشكار است .

امام علی : ای خداش تو را به خدائی كه از خودت به تو نزدیكتر است ، و بین تو دلت ، مانع می شود، همان خدائی كه به خیانت چشمها و راز سینه ها آگاه است ، آنچه را من (از خوردن و نوشیدن و روغن مالیدن و خلوت كردن ) به تو پیشنهاد كردم ، آیا زبیر به تو سفارش نكرد كه از این امور دوری كنی ؟

خداش : خدا گواه است ، همینطور است كه می فرمایی .

امام علی : پس از آنكه آنچه از تو خواستم (و تو را به خدا سوگند دادم ) اگر كتمان می كردی ، به هلاكت می رسیدی .

ای خداش : آیا زبیر به تو سخنی نیاموخت كه وقتی نزد من می آیی آن سخن را بخوانی ؟

خداش : آری به من سخنی آموخت .

امام علی : آیا آن سخن ، آیه سخره بود؟

خداش : آری .

امام علی : آن آیه را بخوان .

خداش : آن آیه را خواند.

امام علی (ع ) مكرر به خداش فرمود: آیه را بخوان ، او آیه را می خواند، علی (ع ) غلطهای او را تصحیح می كرد، و او تا هفتاد بار آن آیه را خواند.

خداش پیش خود می گفت : عجبا! چرا امیرمؤ منان (ع ) دستور تكرار این آیه را می دهد.

آنگاه امام (ع ) به خداش فرمود:((آیا احساس می كنی كه دلت آرامش یافته است ؟)).

خداش : آری ، سوگند به خدایی كه جانم در دست او است (با خواندن مكرر آیه سخره ) دلم آرامش یافت .

امام علی : اكنون بگو آن دو نفر چه پیامی را توسط تو برای من فرستاده اند؟

خداش پیام آنها را (قبلا ذكر شد) به امام علی (ع ) ابلاغ كرد.

امام علی (ع ) پاسخ همه فرازهای پیام آنها را داد و به خداش فرمود: پاسخ مرا به آنها ابلاغ كن (كه خلاصه پاسخ امام علی (ع ) به آنها چنین بود:).

به آنها بگو: گفتار خود شما برای استدلال بر محكومیت شما كفایت می كند، خداوند گروه ستمگران را هدایت نمی كند.

اینكه : شما می پندارید برادر دینی و پسر عموی نسبی من هستید، در مورد خویشاوندی نسبی ، آن را انكار نمی كنم ( كه در چندمین جد اعلا، به هم می رسیم ) اگر چه نسبت (جاهلیت ) با آمدن پیوند( و ملاك ) اسلام قطع شد( زیرا آن پیوندی را كه اسلام پذیرفت ، آن را باید ملاك قرار داد)

و در مورد برادر دینی بودن شما، اگر راست می گوئید، شما با كارهای خود با قرآن كتاب خدا مخالفت نمودید و شیوه برادری دینی را از بین بردید و از تحت فرمان من خارج شدید، و اگر در ادعای برادری ، راستگو نیستید، پس ‍ دروغگو و بهتان زننده می باشید.

و در مورد مخالفت شما با مردم به خاطر من ، از هنگام رحلت پیامبر(ص )، اگر شما از روی حق با آنها مخالفت نمودید (و با من بیعت كردید)، ولی بعدا با مخالفت با من ، آن حق را دگرگون كرده و باطل نمودید، و اگر از روی باطل با مردم مخالفت كردید، پس گناه آن باطل و گناه جدید مخالفت با من ، بر گردن شما است ، به علاوه انگیزه مخالفت شما با مردم ( برای من نبود، بلكه ) به خاطر طمع به دنیا بود( چنانكه آشكار شد.)

و در مورد اینكه : می گوئید: امید شما را قطع كردم و چنین معتقدید، خدا را شكر كه عیب دینی بر من نگرفتید(زیرا قطع كردن امید آلودگان ، جرم دینی نیست ).

و اما انگیزه دوری من از شما، آن چیزی است (یعنی آن باطن ناپاكی است ) كه موجب سرپیچی شما از حق ، و بیعت شكنی شماشد، و افسار بیعت را مانند چارپائی كه افسارش را پاره می كند، پاره كردید و از گردنتان بیرون آوردید، پروردگار من ، تنها خدای یكتا و بی همتا است و من چیزی را شریك او قرار نمی دهم ، و به آنها بگو: نگوئید سود فلانی كمتر است و دفاعش ، سستر می باشد، كه اگر چنین بگوئید سزاوار نام شرك و نفاق خواهید شد.

اما اینكه : مرا از شجاعترین قهرمانان عرب خواندید و از این رو نفرین مرا مناسب شجاعت من ندانستید، بدانید كه هر مقامی مناسب كاری است ، شجاعت من در آنجا است كه شما سخت در تنگنای دشمن قرار گیرید و خداوند دل توانمند به من بدهد و به دفاع برخیزم ، و در مورد نفرین من نباید بی تابی كنید، چرا كه نباید نفرین من كسی را كه به پندار شما، جادوگر از خاندان جادوگر است ، بترساند.

آنگاه علی (ع ) آنها را چنین نفرین كرد:

خدایا! اگر طلحه و زبیر بر من ستم كرده اند و نسبت ناروای (جادوگری و دست داشتن در قتل عثمان و...) به من دادند، و آنچه را كه از رسول خدا(ص ) در شاءن من دیدند و شنیدند، ولی كتمان نمودند، و با تو و پیامبرت مخالفت كردند، زبیر را با بدترین وضعی بكش و خونش را در گمراهیش بریز و طلحه را خوار گردان ، و در آخرت آنها را با سخت ترین مجازات كیفر فرما)) (196)

ای خداش ! آمین بگو.

خداش (كه سخت تحت تاءثیر بیان امام قرار گرفته بود، با صدق دل )

گفت :

آمین :((خدایا مستجاب كن )).

سپس خداش ، خود را پیش خود سرزنش می كرد خطاب به خود می گفت :((به خدا من هرگز صاحب ریشی را ندیدم كه خطایش از تو روشنتر باشد كه پیام رسان پیامی باشد كه قسمتی از آن قسمت دیگرش را نقض می كند، و خداوند جای درستی برای آن نگذاشته است ، من به سوی خدا می روم و از آن دو نفر(طلحه و زبیر) بیزاری می جویم )).

امام علی : ای خداش نزد آن دو نفر برو، و گفتار مرا به آنها ابلاغ كن .

خداش : نه به خدا، نمی روم ، مگر اینكه از خدا بخواهی و دعا كنی كه مرا بی درنگ به سوی تو باز گرداند، و مرا در مسیر خشنودی خودش در مورد تو موفق كند.

امام علی (ع ) برای خداش همین دعا را كرد، خداش نزد طلحه و زبیر رفت و پیام امام علی (ع ) را به آنه ابلاغ كرد و سپس با شتاب (مخفیانه ) به حضور علی (ع ) بازگشت ، و به صف امام علی (ع ) ملحق شد، و در جنگ جمل ، جزء یاران او گردید و در ركاب آن حضرت به شهادت رسید، رحمت خدا بر او باد. (197)



وصی پیامبر(ص ) كیست ؟



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(ام سلمه ، یكی از بانوان مسلمان و هشیار عصر پیامبر(ص ) می خواست بداند كه وصی پیامبر اسلام (ص ) كیست ؟، تصمیم گرفت شخصا به حضور پیامبر(ص ) برود و همین سؤ ال را مطرح كند، او برای همین موضوع به سوی خانه پیامبر(ص ) حركت كرد.

به ام سلمه گفته شد: پیامبر(ص ) در خانه یكی از همسرانش ام سلمه است ) ام سلمه به خانه ام سلمه آمد، از ام سلمه پرسید: پیامبر كجاست ؟

ام سلمه : به دنبال كاری رفته ، هم اكنون می آید.

ام سلمه در نزد ام سلمه به انتظار نشست تا پیامبر(ص ) آمد.

ام سلمه : ((ای رسول هدا، پدرم و مادرم به فدایت ، من كتابها را خوانده ام و به پیامبران و اوصیاء آنها آگاهی دارم ، حضرت موسی (ع ) در زمان حیات خود دارای وصی (بنام هارون ) بود، و بعد از وفاتش نیز دارای وصی (بنام یوشع ) بود.

حضرت عیسی (ع ) نیز برای خود وصی داشت (در زمان حیاتش كالب بن یوفنا، و بعد از وفاتش شمعون بود) اكنون بفرمائید:

فمن وصیك یا رسول الله :((ای رسول خدا! وصی شما كیست ؟)).

پیامبر: ای ام سلمه ! وصی من در حال حیات و بعد از وفات ، یكی است ، ای ام سلمه ! هر كس این كار را كه اكنون انجام می دهد، انجام دهد، او وصی من است ، هماندم پیامبر(ص ) مشتی از سنگریزه های زمین را برداشت و با دستش مالید، تا مانند آرد شد، همان را خمیر كرد و با انگشترش آن را مهر نمود و جای مهر در آن ، نفش بست

ام سلمه ، از محضر رسول خدا(ص ) بیرون آمد، به حضور امیرمؤ منان علی (ع ) رسید و گفت :((پدرم و مادرم به فدایت آیا وصی رسول خدا(ص ) شما هستید؟)).

امام علی : آری ای ام سلمه ، سپس آن حضرت با دستش مشتی سنگریزه برداشت و آن را مالید و مانند آرد نمود و سپس آن را خمیر كرد، و انگشتر خود را بر آن زد، كه جای انگشترش در آن نقش بست .

ام سلمه از محضر علی (ع ) بیرون آمد، نزد حسن (ع ) كه هنوز كودك بود رفت ، و گفت :((آیا تو وصی پدرت هستی ؟)).

امام حسن : آری ، ای ام سلمه ! سپس امام حسن (ع ) همان كار جد و پدرش ‍ را(مورد سنگریزه و خمیر كردن آن ) انجام داد.

ام سلمه سپس نزد حسین (ع ) آمد و گفت :((آیا تو وصی برادرت هستی ؟)).

امام حسین : آری ای ام سلمه !، آنگاه آن حضرت ، همان كار جد و پدر و برادرش را انجام داد.

ام سلمه زنده بود تا بعد از شهادت امام حسین (ع )، به حضور امام سجاد(ع ) آمد و پرسید: ((آیا شما وصی پدرت هستی ؟)).

امام سجاد: آری ای ام اسلم ، سپس همانند آن را اجداد و عمو و پدرش ‍ انجام دادند، انجام داد.(198)



پاسخ علی (ع ) به سؤ الات یهودی ، و مسلمان شدن او



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

آغاز خلافت عمر بن خطاب بود، جوانی یهودی كه خوش سیما و خوش ‍ لباس بود و از نوادگان هارون (وصی موسی علیه السلام ) به شمار می آمد، به حضور عمر آمد و گفت :((آیا تو هستی داناترین این امت به كتابشان و به امر پیامبرشان ؟)).

عمر، سرش را پائین انداخت .

یهودی : با تو هستم آیا داناترین شخص این امت ، به كتاب و نبوت پیامبرشان تو هستی ؟

عمر: برای چه این سؤ ال را می كنی ؟

یهودی : نزد تو آمده ام تا دین اصلی را بجویم ، زیرا در دن خود، به شك افتاده ام .

عمر: دونك هذا الشاب :((نزد این جوان برو)).

یهودی : این جوان كیست ؟

عمر: او علی بن ابیطالب ، پسر عموی رسول خدا(ص ) است ، و پدر حسن و حسین (ع ) دو فرزند رسول خدا(ص ) می باشد، او شوهر فاطمه (س ) دختر رسول خدا(ص ) است .

یهودی به علی (ع ) رو كرد و گفت : تو این گونه هستی ؟

علی : آری .

یهودی : من می خواهم از تو سه سؤ ال و یك سؤ ال بپرسم .

امام علی (ع ) لبخندی صوری زد و فرمود: چرا نگفتی هفت سؤ ال ؟

یهودی : برای اینكه نخست سه سؤ ال می كنم ، اگر پاسخ دادی بقیه را بعد می پرسم و گرنه می دانم كه در میان شما دانشمندی وجود ندارد.

علی : من از تو می پرسم تو را به حق خدائی كه می پرستی اگر جواب سؤ الهای تو را دادم ، دینت را رها می كنی و به دین من گرویده می شودی ؟

یهودی : من به اینجا نیامده ام مگر برای همین !

علی : اینك بپرس .

یهودی :1- به من بگو نخستین قطره خونی كه به زمین چكید، چه خونی بود؟

2- و نخستین چشمه ای كه در درون زمین جاری شد، كدام چشمه بود؟

3- نخستین چیزی كه در روی زمین جنبید چه بود؟

علی (ع ) به هر سه سؤ ال او پاسخ داد.

یهودی ، سه سؤ ال دیگر خود را نیز چنین مطرح كرد:

1- محمد(ص ) در كدام بهشت است ؟

2- افرادی كه در بهشت ، همنشین محمد(ص ) هستند كیانند؟

علی : ای هارونی ! محمد(ص ) دارای دوازده امام عادل است ، كه هر كس ‍ آنها را ترك كند، زیانی به آنها نرسد، و آنها از مخالفت مخالفان نمی هراسند، و در امر دین از كوههای استوار روی زمین محكمترند.

و سكونت محمد(ص ) در بهشت خودش می باشد و همنشیان او در بهشت ، همین داوزده امام عادل می باشند.

یهودی : راست گفتی ، سوگند به خدائی كه جز او كسی شایسته پرستش ‍ نیست ، من این مطالب را در كتابهای پدرم (جدم ) هارون (وصی موسی ) دیده ام كه با دست خود نوشته ، كه عمویم موسی (ع ) آن را دیكته كرده است .

آنگاه یهودی پرسید: آن سؤ ال دیگرم كه یك سؤ ال است این است كه بگو: جانشین محمد(ص ) چند سال بعد از او زندگی می كند؟

علی : سی سال زندگی می كند...سپس ضربتی به اینجا(فرق سرش ) می رسد، و این ریشش از خون همانجا، رنگین می گردد.

در این هنگام آن یهودی ، فریاد كشید، و كمربند مخصوصش را(كه شعار یهودیان است و به كمر می بندند) برید و به كنار انداخت و گفت :

((گواهی دهم كه معبودی جز خدای یكتا و بی همتا نیست ، و گواهی دهم كه محمد(ص ) بنده و رسول او است ، و تو وصی او می باشی ، سزاوار است كه تو برتری یابی و كسی بر تو برتری نگیرد و تو را بزرگ بشمرند ضعیف نشمرند)).

آنگاه حضرت علی (ع ) آن یهودی تازه مسلمان را به خانه خود برد، و اصول و احكام دین اسلام به او آموخت . (199)



امام علی (ع ) پدر یتیمان



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عصر خلافت امام علی (ع ) بود، و آن حضرت در كوفه بود، مردی (ایرانی ) از همدان و حلوان (شهری نزدیك بغداد) مقداری عسل و انجیر برای حضرت علی ((ع ) آورد.

امام علی (ع ) هماندم رؤ سای اصحابش را طلبید و به آنها فرمود: ((كودكان یتیم را حاضر نمایند)).

آنها كودكان یتیم را حاضر نمودند، آن حضرت سرمشكهای عسل را در اختیار آنها قرار داد تا از عسل بخورند.

سپس آن عسل را در میان ظرفها ریخت و بین مردم تقسیم نمود.

شخصی پرسید:((ای امیرمؤ منان ! چرا باید یتیمان سرمشكها را بلیسند نه دیگران ؟)).

امام علی (ع ) در پاسخ فرمود:

((ان الامام ابوالیتامی وانما العقتهم برعایة الاباء))

:((همانا امام ، پدر یتیمان است و من به حساب پدرها(و به خاطر آنكه نسبت به آنها پدری كرده باشم ) لیسیدن آنها را به آن كودكان یتیم واگذار كردم )). (200)



راستگوئی و امانت داری علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ابوكهمس می گوید: به امام صادق (ع ) عرض كردم :((عبدالله بن ابی یعفور، به شما سلام رسانید)).

امام : بر تو و بر او سلام باد، وقتی كه نزد عبدالله رفتی ، به او سلام برسان و به او بگو: ((جعفر بن محمد(ع ) می گوید؛ درست بیندیش كه به خاطر چه عاملی ، علی (ع ) در پیشگاه رسول خدا(ع ) به آن مقام عالی رسید، همان عامل را پیشه خود ساز، همانا علی (ع ) به خاطر دو خصلت ((راستگوئی و امانت داری ))، در پیشگاه رسول خدا(ص ) به آن مقام عالی ، نائل آمد. (201)



معجزه ای از حضرت علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امیرمؤ منان علی (ع ) چند دائی در قلیله بنی مخزوم داشت ، جوانی از آن قبیله نزد امام علی (ع ) آمد و عرض كرد:((دائی جان برادرم از دنیا رفت ، و من در مرگ او بسیار ناراحت و غمگینم )).

امام علی فرمود: آیا می خواهی او را ببینی ؟

او گفت : آری .

امام علی فرمود:((قبرش را به من نشان بده )).

آنگاه علی (ع ) با آن شخص بیرون آمد، در حالی كه آن حضرت پارچه برد پیامبر(ص ) را به كمر بسته بود، وقتی كه به كنار قبر رسید، لبهایش به هم می خورد، با پای خود به قبر او زد، او از قبر بیرون آمد در حالی كه به زبان عجمی ، سخن می گفت .

حضرت علی (ع ) به او فرمود: ((مگر وقتی كه تو از دنیا رفتی ، عرب نبودی ؟))

او عرض كرد:((چرا، ولی ما به روش فلان و فلان مردیم ، از این رو زبانمان تغییر كرد!)). (202)



اطمینان علی (ع ) به امداد غیبی



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سعید بن قیس می گوید: روزی در میدان جنگ ، مردی را دیدم كه تنها دو جامه پوشیده بود( بی آنكه زره و لباس جنگ پوشیده باشد) سوار بر اسب به سویش رفتم ، دیدم امیرمؤ منان علی (ع ) است ، پرسیدم :((ای امیرمؤ منان ! در چنین منطقه ای با این لباس ؟!)).

فرمود:((آری ، ای سعید! هیچ بنده ای نیست ، مگر اینكه از جانب خدا، دو فرشته از او نگهبانی می كنند تا از كوهی سقوط نكند و یا به چاهی نیفتد، ولی وقتی كه قضای الهی (اجل ) فرا رسد، او را نسبت به همه چیز واگذارند)).(203)

در روایت دیگر آمده : قنبر غلام علی (ع )، آن حضرت را بسیار دوست داشت ، هر گاه علی (ع ) بیرون می رفت ، قنبر نیز با شمشیر، به دنبال علی (ع )، حركت می كرد، شبی علی (ع ) بیرون رفت ، قنبر را در پشت سرش ‍ دید، فرمود:((ای قنبر! تو را چه شده كه در این وقت شب به دنبال من می آئی ؟)).

قنبر: آمده ام تا پشت سرت باشم (و هوای تو را داشته باشم ).

علی : وای بر تو، آیا تو مرا از اهل آسمان ، حفظ می كنی ، یا از اهل زمین ؟

قنبر: نه ، از اهل زمین ، تو را حفظ می كنم .

علی : اهل زمین جز به اذان خدا از آسمان ، نمی توانند به من كاری كنند، برگرد، آنگاه قنبر بازگشت . (204)

این دو حكایت ، بیانگر شجاعت ، و اطمینان علی (ع ) به امداد الهی ، و مقدرات خداوند است ، و از قوت قلب ، و قوت اعتقاد آن حضرت ، حكایت می كند.



برترین انسانها در روز قیامت ، از زبان علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

اصبغ بن نباته می گوید: امام علی (ع ) را در بصره ، پس از فتح بصره (در جریان جنگ جمل ) دیدم ، سوار بر استر بود، به مردم رو كرد و فرمود: ((آیا به شما خبر ندهم كه بهترین انسانها در قیامت كسیتند؟)).

ابوایوب انصاری برخاست و گفت : ((چرا ای امیرمؤ منان ؟ به ما خبر بده ، زیرا تو(در محضر پیامبر(ص ) و هنگام دریافت وحی ) حاضر بودی ، و ما غایب بودیم )).

امام علی : ((بهترین مخلوق در قیامت ((هفت نفر)) از فرزندان عبدالمطلب هستند كه هیچكس فضیلت و برتری آنها را انكار نمی كند مگر كافر و منكر.

عمار یاسر: ای امیر مؤ منان ! نام آنها را ذكر كن ، تا آنها را بشناسیم .

امام علی : 1- بهترین مخلوقات در قیامت ، پیامبرانند، و بهترین آنها محمد (ص ) است .

2- بهترین شخص در هر امتی ، بعد پیامبرشان ، وصی او است ، تا آنكه پیامبری بعد از او آید (كه او از وصی پیامبر قبل برتری دارد) و همانا بهترین اوصیاء وصی محمد (ص ) (یعنی علی علیه السلام ) است .

3-. بهترین مخلوقات بعد از اوصیاء شهیدان هستند، و بهترین شهیدان ، حمزه و جعفر (علیهما السلام ) می باشند، جعفر (ع ) دو بال تر و تازه دارد كه با آن دو بال در بهشت پرواز می كند، و به هیچكس از این امت جز او دو بال عطا نشده است ، خدا آن را به احترام محمد (ص ) و تجلیل از مقام آن حضرت ، عطا نموده است .

و دیگر دو نوه پیامبر(ص )، حسن و حسین ، و دیگر مهدی (عج ) است ، خداوند هركه از ما خانواده بخواهد، او را مهدی قرار می دهد (205)

آنگاه امام علی (ع ) (برای تاءیید سخنش ) این دو آیه را تلاوت فرمود:

و من یطع الله والرسول فاولئك مع الدین انعم الله علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین وحسن اولئك رفیقا ذلك الفصل من الله وكفی بالله علیما

:((و كسی كه خدا و پیامبر را اطاعت كند(در روز رستاخیز) همنشین كسانی خواهد بد كه خدا نعمت خود را بر آنها تمام كرده ، از پیامبران و صدیقان و شهداء و صالحان ، و آنها رفیقهای خوبی هستند.

این موهبتی است از ناحیه خدا، و كافی است كه او(از حال بندگان و نیات و اعمال آنها) آگاه است )) (نساء - 69 -70)(206)



وصیت علی (ع ) در بستر شهادت



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

پس از آنكه فرق مقدس علی (ع ) ضربت خورد، آن حضرت در بستر شهادت قرار گرفت ، فرزندان آن حضرت و فرزندزادگان در كنار بسترش ‍ بودند، آن حضرت ، مقام رهبری را برای فرزند ارشدش امام حسن (ع )، وصیت كرد، و به حسین (ع ) و محمد (بن حنفیه ) و همه فرزندان و رؤ سای شیعیان و خانواده اش فرمود:((بر این وصیت گواه باشید)).

سپس كتاب و اسلحه خود را به امام حسن (ع ) تحویل داد، و فرمود: ((پسر جانم ! رسول خدا(ص ) به من امر فرمود؛ كه به تو وصیت كنم ، و كتابها و سلاحم را به تو بسپارم ، چنانكه رسول خدا(ص ) به من وصیت كرد، و كتاب و سلاحش را به من شپرد، و به من امر فرمود كه به تو امر كنم ، هنگامی كه وفاتت فرا رسید، مقام امامت را به برادرت حسین (ع ) بسیاری )).

سپس امام علی (ع ) به پسرش حسین (ع ) توجه كرد در حالی كه امام سجاد(ع ) (كه در آن هنگام حدود سه سال داشت و) و در كنار پدر بود، فرمود:

((رسول خدا(ص ) تو را امر كرد كه مقام امامت را به این پسرت (اشاره به علی بن الحسین ) بسپاری )).

سپس امام علی (ع ) دست امام سجاد(ع ) را گرفت و فرمود:

((پسر عزیزم ، پیامبر(ص ) به تو نیز امر كرد كه مقام امامت را به پسرت محمدبن علی (امام باقر) بسپاری ، و به او از جانب رسول خدا(ص ) و من ، سلام برسانی )).

آنگاه امام علی (ع ) بار دیگر به پسرش امام حسین (ع ) متوجه شد و فرمود:((پسر جانم ! تو صاحب امر(امامت ) و اختیار دار خون من هستی (كه در مورد ابن ملجم تصمیم بگیری ) تو حق داری ابن ملجم را ببخشی یا بكشی ، اگر او را كشتی همانگونه كه او یك ضربت بر فرق سرم زد، تو نیز یك ضربت بر سر او بزن ، و كار ناروا نكن )).(207)

در روایت دیگر آمده : فرمود:((پسر جانم ! اگر از دنیا رفتم ، ابن ملجم را بكش و برای او در كناسه (208)گودال گوری بكن و او را در آن گودال بیفكن كه آنجا یكی از وادی های دوزخ است )) (209)



گفتار پرمحتوای مردی ناشناس كنار خانه علی (ع )



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روز شهادت حضرت علی ((ع )، سراسر كوفه یكپارچه عزا شد، به طوری كه یادآور رحلت رسول اكرم (ص ) در مدینه بود، دهشت و اضطراب ،مردم را فرا گرفت ناگهان دیدند گریان و شتابان در حالی كه می گفت : ((انا لله و انا الیه راجعون به پیش آمد، مردم او را نمی شناختند (گویا حضرت خضر(ع ) بود) و فریاد می زد: امروز رشته خلافت نبوت بریده شده ، تا به در خانه علی (ع ) آمد(با سوز و گداز پر معنی و حماسه انگیزی ، خطاب به علی (ع ) چنین گفت :)

خدایت رحمت كند ای ابوالحسن ! تو در گرایش به اسلام ، از همه پیشروتر، و در یقین استوارتر و ترسناكتر از همه به خدا، بیش از همه رنج كشیدی ، و از همه بیشتر از رسول خدا(ص ) پاسداری نمودی ، امین ترین مردم در میان اصحاب ، و بافضیلتتر، از همه بودی ، در سابقه از همه سبقت گیرنده تر، و در درجه از همه بلند مقامتر، و نزدیكتر از همه به پیامبر(ص ) و در خصلتهای انسانی از همگان به رسول خدا، شبیه تر، و در پیشگاه آن حضرت از همه شریفتر و گرامی تر بودی .

خداوند از جانب اسلام و پیامبر(ص ) و مسلمین ، به تو جزای نیك دهد، آن هنگام كه اصحاب پیامبر(ص ) ناتوان بودند تو توانا بودی ، آن هنگام كه آنها در جبهه جنگ ، خواری و زبونی نشان می دادند تو مرد میدان بودی ، و آن وقت كه آنها در جبهه جنگ ، خواری و زبونی نشان می دادند تو مرد میدان بودی ، و آن وقت كه آنها سستیی كردند، تو برپا خاستی ، روش رسول خدا(ص ) را به طور جدی پی گرفتی ، آنگاه كه اصحاب پیامبر(ص ) به این سو و آن سو رفتند، تو در جاده راست ، استوار ماندی و خلیفه راستین بود، هیچگاه ضعف نشان ندادی ...

تو همچون كوه بودی ، كوهی ستبر و استوار كه در برابر طوفان ، نلغزد، و چنان بودی كه پیامبر(ص ) در شاءن تو فرمود: ((در رفاقت و آنچه دارد، امین ترین مردم است )) و نیز فرمود:((از لحاظ بدن ، ضعیف و در انجام امر خدا نیرومند می باشد))...

ای كسی كه در پرتو وجودت ، راه راست روشن شد، و مسائل مشكل ، آسان گردید، و شعله های آتش (فتنه ها) خاموش شد، اسلام نیرو گرفت ، و فرمان خدا آشكار گردید، اسلام و مؤ منان از بركت وجود تو، استوار و سربلند، و بسیار گسترش یافت .

با رفتنت ، جانشینانت را در رنج و غمی جانكاه فرو بردی ، تو بزرگتر از آن هستی كه سوگ فراقت با گریه جبران گردد، مصیبت فراق تو، در آسمان بسیار بزرگ جلوه كرد، و در زمین ، انسانها را خورد نمود انا لله و انا الیه راجعون ، ما تسلیم قضای الهی هستیم ، سوگند به خدا، مسلمانان هرگز كسی را از دست ندهند كه مانند تو باشد، تو برای مؤ منان ، پناه و سنگر و كوهی سربلند و خلل ناپذیر، و بر كافران شراره خشم بودی ، خدا تو را به پیامبرش برساند، و ما را در پاداش تو شریك سازد، و بعد از تو گمراه نسازد...)).

آن مرد ناشناس ، همچنان ، با سوز دل سخن می گفت ، و در طول گفتار او، همه مردم حاضر، سراپا گوش بودند و سخن او را می شنیدند، تا اینكه سخن او تمام شد، و سخت گریست ، حاضران همه گریستند، سپس او را ندیدید، به جستجویش پرداختند، پیدایش نكردند(210) (شاید خضر بود یا جبرئیل یا فرشته ای دیگر، هر كه بود، درد آشنا و رنج كشیده بود، و خلاء وجود پر بار علی (ع ) را به خوبی احساس كرده بود، و با تمام وجود دریافته بود كه دیگر صدای اذان علی (ع ) به گوش نمی رسد از مناجات او ندائی نمی آید و صدای رعد آسای او در میدان جنگ شنیده نمی شوند و...).


، حديث 8، ص 90، ج 1.

174-باب ما عندالائمة من سلاح رسول الله (ص )، حديث يك ، ص 232، ج 1.

175-اين جريان را حضرت علي (ع ) كرارا نقل مي كرد - اصول كافي ج 1 باب في شاءن ((انا انزلناه في ليلة القدر))، حديث 5، ص 249.

176-باب مولد الزهراء(س )، حديث 8، ص 490.

177-باب ان الله لم يعلم نبيا علما الا امره يعلمه اميرالمؤ منين ... حديث 1 و2و3، ص 263، ج 1.

178- باب ان الائمة (ع ) ورثه العلم ... حديث 6، ص 222، 223، ج 1.

179-باب ان الائمة (ع ) محدثون مفهمون ، حديث 5، ص 271، ج 1. در بعضي از روايات آمده : كه علي (ع ) روزي مقام و اوصاف ((ذوالقرنين )) را براي اصحاب خود ذكر كرد، و سپس فرمود: ((در ميان شما نيز مانند او هست )) (يعني خودش ) (تفسير علي بن ابراهيم ذيل آيات 83 تا1))سوره كهف ).

در قرآن مجيد از ((ذوالقرنين ))، به عنوان يك زمامدار مقتدر و بنده صالح خدا ياد شده و برخي از صفات او بيان گشته و از او تمجيد شده است (سوره كهف آيات 83 تا98).

180-در متن حديث ، تعبير به ((كتاب مسجل )) شده كه ما اين جمله را به ((طومار مهر كرده )) ترجمه نموديم .

181-باب ان الائمة لايفعلوا شيئا... حديث 4، ص 281، ج 1. (با تلخيص كامل ).

182-باب مانص الله عزوجل و رسوله علي الائمه (ع ) حديث 3، ص 288 (با تلخيص ) ناگفته نماند: آيه فوق مطابق روايات متعدد، و گفتار مفسران ، در شاءن علي (ع ) نازل شده ، آن هنگام كه در ركوع نماز، انگشترش را به مردي فقير داد(شرح اين مطلب در كتاب الغدير جلد2، و احقاق الحق جلد 2 آمده است ).ولي در روايت فوق به جاي انگشتر، لباس گرانقيمت روپوش ، ذكر شده است ، شايد اين ماجرا تكرار شده و در ركوع يك نماز، آن حضرت انگشترش را به فقير داده ، و در ركوع نماز ديگر، روپوشش را... و تفاوت ديگر اينكه : روايت فوق بيانگر نزول آيه مذكور، در شاءن همه امامامن (ع ) است ، و حاكي است كه تقاضا كننده ، فرشته اي (به صورت انسان براي امتحان ) بوده است .

183-باب ما نص الله عزوجل و رسوله علي الائمه (ع )... فرازي از حديث 6، ص 290 و 291- ج 1. ناگفته نماند كه حديث غدير، معروف و مشروح است ، و آنچه در بالا ذكر شد، احتمالا، غير از حديث غدير مي باشد.

184-باب الاشارة و النص علي امير المؤ منين (ع ) ذيل حديث 3، ص 295 و 296، ج 1، به نقل از امام صادق (ع )

185-همان ، حديث 4،ص 296، ج 1.

186- همان ، حديث 8،ص 297،ج 1.

187- همان ، حديث 7، ص 296، ج 1.

188-كحل البصر، ط- بيروت ، ص 199.

189- باب مولد النبي (ص )، حديث 15، ص 443 و444.

190-باب ماجاء في الاثني عشر... حديث 13، ص 533-ج 1. نظير اين مطلب در كتاب ((الاختصاص شيخ مفيد)) ص 274 و ((اثبات الوصيه مسعودي )) آمده ، با اين تفاوت كه ، اين واقعه در مسجد ((قبا)) رخ داد، و ابوبكر تصميم گرفت ، كنار بكشد، ولي عمر با گفتاري او را پشيمان كرد.

191- سيرة الامام - حديث 2، ص 411 ج 1.

192-باب ان ابجن ياءتيهم ... حديث 6، ص 396 - آن در مسجدي كه آن اژدها از آن وارد مسجد شد، به نام ((باب الثعبان )) (در اژدها) معروف گرديد، بعدا بني اميه براي اينكه اين فضيلت علي (ع ) را به باد فراموشي بسپرند، چند روز فيلي كنار آن بستند، كم كم نام آن در به ((باب الفيل )) موسوم گرديد.

193- باب حسن الصحابه و حق الصاحب في السفر، حديث 5، ص 670 - ج 2.

194- اقتباس از تتمة المنتهي ، ص 11و 12.

195-منظور از اين آيه ، آيه 54 سوره اعراف است كه مي فرمايد:

ان ربكم الله الذي خلق السماوات و الارض في ستة ايام ثم استوي علي العرش يغشي الليل النهار يطلبه حثيثا والشمس والقمر والنجون مسخرات بامره ...منظور طلحه و زبير اين بود كه خداش با خواندن اين آيه ، به خدا توكل كند، و با قدرت معنوي ، و قلبي استوار حركت نمايد

196-نفرين علي (ع ) در جريان جنگ جمل ، تحقق يافت .

197-باب مايفصل به بين دعوي المحق و المبطل ... حديث يك ، ص 343 تا 346- ج 1 (با اقتباس ‍ و ترجمه ).

198-همان ، حديث 15، ص 355 ،356- ج 1 (در بعضي از متون ، بجاي ام اسلم ، ام سلم ذكر شده است سفينة البحار، ج 1 ص 642).

199- باب ماجاء في الاثني عشر... حديث 5، ص 529 و 530- ج 1.(نظير اين حديث در همين باب ، حديث 8 آمده است .)

200-باب مايجب من حق الامام علي الرعية حديث 5، ص 406 -ج 1.

201-باب الصدق واداء الامانه ، حديث 5، ص 163 - ج 2.

202-باب مولد اميرالمؤ منين (ع ) حديث 7، ص 457 - ج 1.

203-باب المكارم ، حديث 8، ص 58 و59 - ج 2.

204-همان ، حديث 10، ص 59، ج 2.

205-بنابراين آن هفت نفر از فرزندان عبدالمطلب ، عبارتند از 1- محمد(ص )2- علي (ع ) 3- حمزه 4- جعفر 5- حسن (ع )6-حسين (ع ) 7-مهدي (عج )

206- باب مولد النبي (ص )، حديث 34، ص 450.

207- باب الاشارة و النص علي الحسين بن علي (ع )، حديث 5، ص 298، ج 1.

208-كناسه (بر وزن شماره ) مكاني است در محله طاق المحامل كوفه ، كه در آن عصر، مركز كبابي ها و كله پزهاي كوفه بوده است .

209-باب الاشاره والنص علي الحسين بن علي (ع )، حديث 7،ص 300، ج 1.

210- اقتباس از ((باب مولد اميرالمؤ منين )) حديث 4، ص 454و 455 - ج 1.